برآمدن دولت تمرکزگرای پهلوی اول و اجرای برنامه مدرنیزاسیون در نخستین سالهای سده چهاردهم خورشیدی، تکانهایی تند به گستره سیاست و جامعه ایران داد. برنامههای دولت در این دوره نهتنها از جنبههای سیاسی دگرگونیهایی در شیوه اداره ایران به همراه آورد که اجرای برنامه مدرنیزاسیون و طرحهای گوناگون اجتماعی، هم دگرگونیها و هم تنشهایی بزرگ در میان مردم و جامعه ایران در آغاز سده چهاردهم خورشیدی پدیدار ساخت. پیوند برنامه مدرنیزاسیون با تمرکزگرایی دولت پهلوی اول موجب شد که پارههایی از جامعه، رویاروی طرحهای دولت بایستند؛ ایستادگیهایی که به درگیری و خونریزی نیز انجامید. ایلات و عشایر از آن دسته بودند. محمد بهمنبیگی ـ نویسنده ایرانی و بنیانگذار آموزشوپرورش عشایری در ایران ـ روایتی جذاب از چگونگی رویارویی زیست تاریخی عشایری با اندیشه تجدد و برنامههای مدرنیزاسیون دولت پهلوی اول ارائه داده است که آگاهیهایی ارزشمند درباره یکی از دگرگونیهای مهم تاریخ معاصر ایران در بر دارد. او در کتاب «اگر قرهقاج نبود (گوشههایی از خاطرات)» درباره پیوندهای عشایر با دولت پهلوی اول مینویسد: «در زمان رضاشاه، ایلیبودن و بهویژه قشقاییبودن، گناهی نابخشودنی بود و غالبا مجازاتهای کوچک و بزرگ در پی داشت. خشمها و خصومتهای مأموران نظامی با مردم ایل نه چنان بود که به وصف درآید. این همه کینهتوزی، بیسبب نبود».
شیوه دیرینه زیست مردمان ایل به گونهای بود که نمیتوانست با سیاستهای یک دولت تمرکزگرا با رویکرد عملگرایی، همراهی داشته باشد. عشایر ایرانی بدینترتیب با برافتادن دودمان قاجار که خود ریشهای ایلاتی داشت و دولتی غیرمتمرکز بود، پس از برآمدن دولت پهلوی اول، خواسته یا ناخواسته رویاروی حکومت تازه جای گرفتند. بهمنبیگی در این باره مینویسد: «نظام قدرتطلب پهلوی نمیتوانست با جماعات مسلح و متحرکی که غرور قبیلهای و توان طغیان داشتند سازگار باشد. راه و رسم زندگی عشایری با برنامههای مرکزیتخواه دولت، ناهماهنگ بود. حکومت نظامی، برای آسودگی خیال، میخواست که ایل را از حرکت بازدارد و ایل، برای کسب معیشت، چارهای جز حرکت نداشت. حکومت میخواست که ایل در گوشهای بماند، مالیات دهد، خلع سلاح شود، بپوسد و مدفون گردد و ایل بر سر آن بود که زندگی کند، از سرمای زمستان و گرمای تابستان بگریزد، دوشاش را با تفنگ و کمرش را با قطار بیاراید، پا به رکاب گذارد، به قلههای رفیع سر بزند، به جلگههای قشنگ فرود آید، با گل و گیاه اقلیم پارس، رمههای اسب بپرورد و گلههای گوسفند بچراند». روزگار پهلوی اول، برهههایی از درگیریهای تند میان حکومت و عشایر بهویژه در غرب کشور در یاد دارد؛ تنشهایی بزرگ که به دوره پهلوی دوم نیز دامن گسترانید و در دورههایی به بحرانی بزرگ درآمد. بنیانگذار آموزشوپرورش عشایری در ایران، از نشانههایی سخن میراند که آغاز درگیری میان دولت پهلوی اول و عشایر را روایت میکرده است؛ «از همان آغاز کار پیدا بود که آب ایل و دستگاه حکومت مرکزی به یک جوی نمیرود. گذشته از تضاد نظم نوین پهلوی با زندگی عشایری انگیزههای دیگری نیز در کار بود. قشقاییها در جنگ جهانی اول با قشون امپراتوری انگلستان در جنوب ایران جنگیده بودند و همین را سرچشمه اصلی پریشانیها و گرفتاریهای خود میپنداشتند. بودند کسانی که این ادعا را لاف و گزاف وطنپرستانه میدانستند لیکن قشقاییها پاسخهای شنیدنی داشتند و میگفتند: «دشمنان ایالتی و ایلی ما که به بیگانگان دست دوستی دادند و به روی ما شمشیر کشیدند نه فقط در روزگار دیکتاتوری آسیبی ندیدند بلکه به چنان قُرب و منزلتی رسیدند که دختر پادشاه را هم عروس خانه و خانواده خویش کردند». دولتیها برای سرکوب قشقایی بهانه دیگری داشتند و آن شورش عشایری سالهای 1307 و 1308 بود؛ شورشی که ساخته و پرداخته روش ظالمانه خودشان بود.»
ایلات و برنامه مدرنیزاسیون پهلوی اول چرا رویاروی هم ایستادند؟
ایل نمیخواست زمینگیر شود
در همینه زمینه :