
مروری بر کتاب «نان سالهای جنگ» با تدوین و نگارش محمود شمآبادی
خاطرات زنان روستای صدخَروْدرپشتیبانیجنگ

املیلا قراخانی
جنگ معمولا چهره مردانه دارد اما هر یک از همان مردانی که در جبهههای جنگ با دشمن در حال نبرد هستند، برخاسته از یک خانوادهای هستند که ستون عمود آن در غیاب مرد رزمنده، زن یا همان مادری است که در نبود مرد خانه، به اداره امور منزل و تربیت فرزندان مشغول است و اغلب آنها همزمان سعی میکنند نقشی در پشتیبانی جنگ بهعهده بگیرند. روایتها و داستانهای بسیاری از این نقشهای ماندگار زنان در امور پشتیبانی جنگ در کتابهای متعدد نوشته و مکتوب شده که یکی از آن آثار، کتاب «نان سالهای جنگ»؛ خاطرات زنان روستای صدخرو در پشتیبانی جنگ، با مصاحبه و تحقیق محمد اصغرزاده و تدوین و نگارش محمود شمآبادی است که در بخش «پشتیبانی جنگ» واحد «تاریخ شفاهی» جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، تهیه و از سوی انتشارات راهیار چاپ و منتشر شده است.
در بخشی از مقدمه این کتاب آمده است: «دشمن آمده بود خانه بسوزاند، اما زنان روستا دست روی دست نگذاشتند. وقتی پای جهادسازندگی به روستا باز شد، شروع کردند به نان پختن برای جبهه، نان و کلوچه، آش و مربا، شالگردن و کلاه، ژاکت و جوراب هرچه از دستشان برمیآمد، دریغ نمیکردند. همهچیز از دل همین خانههای روستایی شروع شد. زنان روستایی خانه را میدان نبرد دیدند و خودشان را به میان مهلکه انداختند. زنان روستا همپای مردانشان کار میکردند و جهاد. زنان روستا با اذان صبح بیدار میشدند و با وضو پای تنور میرفتند. خواهری که سلمان هراتی در یکی از شعرهایش تصویر کرده است، یکی از هزاران زن روستایی است که برای رزمندگان دستکش میبافته یا شالگردن و کلاه: تو میخواهی خواهرم فرصت نکند/ برای رزمندگان دستکش ببافد... .»
موقعیت جغرافیایی رویدادهای کتاب نان سالهای جنگ، روستای صدخرو، در گوشهای از استان خراسان رضوی قرار دارد.(روستای صدخَرو در
۵۵ کیلومتری سبزوار و در مسیر راه شوسه شاهرود، سبزوار قرار دارد.
این روستا که از شمال در ادامه رشته کوه البرز به کوه صدخرو میرسد، بزرگترین روستا در بخش داورزن است و هماکنون بیش از ۳۰۰۰ نفر جمعیت دارد.) این روستا، نمادی از روستاهای کشور در دوران دفاعمقدس محسوب میشود که در آن سالها به امور پشتیبانی جنگ کمک میکردند و نقش تعیینکنندهای در این زمینه داشتند. به بیان دیگر، روستای صدخرو در غرب سبزوار یکی از هزاران روستایی است که در سالهای دفاعمقدس، به پشتیبانی از جنگ مشغول بود. اما در تاریخ دفاعمقدس کمتر به نقش این روستاها پرداخته شده و با بیمهری تاریخنگاران مواجه بوده است. روستاهایی که به مدد جهادسازندگی پایشان به پشتیبانی جنگ باز شد. زنان روستای صدخرو، نمونهای از زنان انقلابی هستند که عمرشان را پای دفاع از انقلاب و ارزشهایش گذاشتند. هرچند این زنان سواد زیادی نداشتند و در دانشگاهی درس نخوانده بودند اما در مکتب اسلام یاد گرفته بودند که زندگی چیزی نیست جز عقیده و جهاد. برای همین زندگیشان شده بود جهاد در راه عقیده. برای همین بود که پای تنور خیس عرق میشدند اما از نان پختن برای جنگ دست نمیکشیدند.
طبعاً برای یادآوری ارزش کار زنان در دوران دفاعمقدس است که مقدمه کتاب «نان سالهای جنگ» با سخنی از امام خمینی (ره)، درباره عظمت حضور بانوان در پشتیبانی جنگ آغاز شده است: «من وقتی که در تلویزیون میبینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشکر و قوای مسلح، ارزشی برای آنها در دلم احساس میکنم که برای کسی دیگر نمیتوانم آنطور ارزش قائل شوم. آنها یک کارهایی که میکنند که دنبالش توقع اینکه یک مقام یا یک پستی را اشغال کنند، یا یک چیزی از مردم خواهش کنند؛ هیچ این مسائل نیست، بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبههها باید گفت مشغول جهاد هستند.»
این بیانات ارزشمند حضرت امام(ره) در آن ایام به خوبی ارزش کار زنان در امور پشتیبانی جنگ را نمایان میکند و پیشتازی زنان روستای صدخرو در این میان قابل توجه و تامل است.
محمود شمآبادی در این اثر مکتوب بخش تاریخ شفاهی، مجموعهای از روایتهای زنانه جمعآوری کرده که راوی و ایفاگر نقش اصلی آنها زنانی هستند که با راهنمایی و مدیریت «خیرالنسا»، یکی از بانوان روستای صدخرو (خیرالنسا صدخروی مدیریت زنان روستای صدخرو را در پشتیبانی جنگ بهعهده داشت)، با همه مشکلاتی که در زندگی شخصی خود در آن سالهای سخت جنگ داشتند، از کمک به تأمین و آمادهسازی نان جبهههای جنگ هم غفلت نکردند و با صبوری و استقامت مثالزدنی پای عهدی که با رزمندگان برای خالی نکردن پشت جبههها بسته بودند ایستادند و تا پایان جنگ پای تنورها ماندند و نان بهدست رزمندگان در مناطقی جنگی رساندند.
شاید برای همین است که این روزها خواندن خاطرات این زنان درسی برای مقاومت و بیداری است؛ از روزی که جهادیها وارد روستا شدند، دیگر تنورهای صدخرو سرد نشد. خیرالنسا، فاطمه، رقیه، بتول، سلطان، لیلا، طوبی و سایر زنان روستا بدون اینکه فکر مزد باشند، نان پختند، و همین از آنان قهرمان ساخت. خیرالنسا فرمانده زنان روستا بود، که سالها بعد شروع کرد به روایت خاطراتش. او دیگر پیر شده است. یک پیرزن مهربان، مادربزرگ سربازان و جبههها. او در قلبش میدانست که جنگ جنگ تا پیروزی به همین زودیها محقق میشود، پس نان سالهای جنگ را تأمین کرد. آنها نان پختند و از میان نانها قصههایی برای آیندگان برداشتند اما قصههایشان برای نخوابیدن است، برای بیداری.