• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
چهار شنبه 30 شهریور 1401
کد مطلب : 172260
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/Bgolo
+
-

پرسه در معماری و ادبیات 4

مجذوب آسمان تماشا

علی‌اکبر شیروانی _ نویسنده

از جایی به جایی می‌رفتم. از مکانی که نشان کرده بودم به نشان‌دار دیگری. درباره هرات خوانده بودم و جاهایی را مشخص کرده بودم که حتماً سر بزنم. حالا میان دوتا از این حتماًها بودم و ظهر بود و گرم بود. جایی آن سوی خیابان، کمی هم دور بودم از مرکز شهر و خیابان عریضی بود، ساختمانی و سردری نظرم را جلب کرد. مردد بودم در این گرما عرض خیابان را طی کنم و سرک بکشم یا بگذرم از این وسوسه. وسوسه غلبه کرد. سرک کشیدم و گورستانی بود کوچک، محصور به نردهایی نه چندان بلند و ساختمانی معمولی کنارش. به‌نظر محیطی خالی بود. اما ادامه وسوسه یا خیط نشدن پیش خودم در عبور از خیابان، واداشتم کسی که از آن ساختمان به سویی می‌رفت را صدا کنم. جوانی بود. پرسیدم اینجا کجاست و چیزهایی گفت. خواهش کردم داخل شوم و در را باز کرد. همراهی‌ام کرد و درباره مزارها و قبرها توضیحاتی داد. بعد، با روی خوش و پذیرا، دعوتم کرد که چای سبز مهمانش باشم. با هم راه افتادیم و دیدم رفت سمت مخروطی‌شکل کوچکی که فکر می‌کردم تزئینی باشد یا مزاری. ورودی این مخلوطی پشت به قبرها و رو به خیابان بود. خودم را جمع‌وجور کردم تا وارد شدم و از پس در کوچک و راهروی باریک به اتاقی وارد شدم سفید و ساده که سقف دایره‌ای‌اش آسمانی سفید بود.
وارد فضایی شده بودم که توقعم نبود؛ فضایی که در عین سادگی و بی‌آلایشی چیزی در خود داشت که چنان خط و خاطره محکمی بر ذهنم باقی گذاشته است. همان نشست کوتاه و نوشیدن چای‌ سبز، چیزی کم از بناهای کهن خواجه عبدالله انصاری، مسجدجامع هرات، ارگ هرات و بازار قدیمی نداشت. نوعی نگاه به معماری معتقد است معمارِ اول خداست و اوست که با خلق جهان، «فضا» ساخت و معماران امتداد خداوندند؛ کاری خدایی می‌کنند. دشت و کویر، کوه و دریا، جنگل و دره هر کدام حس متفاوتی بر انسان مستولی می‌کند و معمار «باید» یا «می‌خواهد» حس‌ها را بسازد یا بازسازی کند. اگر نیاکان نخستین ما به طبیعت پناه می‌بردند و طبیعت لاجرم با گوناگونی‌اش حس‌ها و تجربه‌های حسی متفاوتی را بر پدران ما غالب می‌کرد، کار معماری، پیوند بیچارگی ما در مکان‌مندی با حس‌هاست. کریستین نوربرگ شولتز، معمار و نظریه‌پرداز نروژی، می‌نویسد: «انواع مختلف معماری وجود ندارد بلکه تنها موقعیت‌های متفاوتی وجود دارند که نیازمند راه‌حل‌های مختلف جهت رضایت نیازمندی‌های فیزیکی و روانی انسان‌ها هستند.» حالا آن اتاقک خرطومی‌شکل در کنار گورستانی در هرات حس ویژه‌ای داشت و سازنده‌اش به هدف و مقصودش دست یافته بود. شولتز به جای حس، مفهوم خصلت را انتخاب می‌کند.
این نگاه تا حدی شاعرانه، برشی مقطعی از کار معماری‌ست و نه همه معماری. معماری کاری خداگونه نیست، انسانی است؛ زیاده انسانی. «معمولاً می‌گوییم که کنش‌ها و رخدادها واقع می‌شوند. در حقیقت اینکه هر اتفاقی را بدون ارجاع به یک موقعیت تصور کنیم، بی‌معنا می‌نماید. مکان آشکارا جزء یکپارچه وجود است.» این جمله هم از شولتز است. معماری بی‌زمین و بی‌مکان معنایی ندارد و پیوندش با مکان ناگسستنی است. در عین حال علاوه بر حس‌ یا خصلت، ضرورت و کارکرد جز تفکیک‌ناپذیر آن است؛ به خلاف ادبیات.
هرچه پای معماری بر زمین محکم است، ادبیات سر به هواست و رها از هر قید و بندی. ادبیات هم مثل معماری دنبال اتاقکی مخروطی‌شکل است که حس را منتقل کند. اما اتاقک‌های ادبیات مقید به هیچ قیدی نیست. داستان سلاخ‌خانه شماره 5، نویسنده آمریکایی، کرت ونه‌گات، چیزی شبیه همان اتاقک است اما با سقفی که بر سیاهی و سفیدی ساخته شده و در عین کوچکی بزرگ است. مصالح داستان ونه‌گات را ببینید: ماه‌های پایانی جنگ جهانی دوم است. شهر تاریخی درسدن و معروف به فلورانس و جعبه جواهرات آلمان، میراث‌دار معماری دوره‌های مختلف ازجمله سبک گوتیک و باروک است. انگلیس و آمریکا طی 2 روز بی‌وقفه 3900تن یعنی ناقابل حدود 1800بمب انفجاری و آتش‌زا بر سر شهر می‌ریزند. دمای هوای شهر به 1600درجه سانتی‌گراد می‌رسد و انفجار و تخریب و آتش اگر جان کسی را نمی‌گرفت، کمبود اکسیژن می‌گرفت. از آن معماری کم‌نظیر و بافت کهن، 12هزار خانه، 700آپارتمان در 2روز تل خاک می‌شود. تا اینجای کار تاریخ است، واقعیت و حقیقت است و حالا ونه‌گات با ادبیات و داستانش حس و خصلت به واقعه می‌دهد. اگر تاریخ مثل معماری از ضرورتِ بودن می‌آید، ادبیات ضرورت چگونه بودن است و نه بودن و البته اشتراک معماری و ادبیات در حس و خصلت است که تاریخ این یکی را ندارد. امبرتو اکو، نظریه‌پرداز و داستان‌نویس ایتالیایی، در بازخوانی ویژگی‌های ادبیات می‌گوید: «روایت، هنگامی که با حوادث و اشخاص دنیایی را بنا می‌نهد، نمی‌تواند هرآنچه مربوط به این دنیاست بازگو کند.» نمی‌دانم اگر باز به هرات سفر کنم دنبال آن اتاقک بگردم یا نه اما داستان سلاخ‌خانه شماره 5 را بارها خوانده‌ام و باز خواهم خواند. فکر می‌کنم زور ادبیات اینجا اندکی می‌چربد. به قول ونه‌گات «آری! چنین است رسم روزگار.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید