جمعه سیاه شهریوری
از اواخر بهار، نظامیان ویژه و آموزشدیده جدیدی در سطح شهر دیده میشدند. شایعههایی سر زبانها بود. بعضیها میگفتند اینها اسرائیلیاند. بعضی هم میگفتند که آنجا آموزش دیدهاند. مثل لشکری که منتظر حمله دشمن است، چشمهایشان را به مردم عادی میدوختند و حتی برای لحظهای هم قیافه عبوسشان به لبخند تبدیل نمیشد. اواسط تابستان بود که ماه رمضان شروع شد؛ با همان حال و هوای دوست داشتنیاش. مردم به مسجدها میرفتند و در فضای انقلابی سال 57 صحبت از خیلی چیزها میشد. شبهای قدر، برنامه اصلی انقلابیها شروع شد. آنهایی هم که هنوز گرمای انقلاب را حس نکرده بودند، متوجه تغییراتی میشدند. بین انقلابیون وحدت عجیبی رخ داده بود. روز عید فطر بیش از نیم میلیون ایرانی تظاهرات کردند. برای نخستین بار، شعار «جمهوری اسلامی» سر زبانها افتاده بود. قرار همه شد: «فردا، میدان ژاله.»
ساعت 9 صبح روز جمعه بود. صدای مردم بلند و بلندتر میشد. فشار جمعیت آنقدر زیاد بود که از 800متری میدان نمیشد جلوتر رفت. هر کسی سعی میکرد خودش جلوی دیگران باشد، مبادا گلولهای دوستش را زخمی کند. تمام آدمها با هر تفکری آمده بودند برای نجات وطن. کسی به آن مسلسلهای جلوی جمعیت اهمیت نمیداد. فکر میکردند سربازها از خودشان هستند و کسی جرأت نمیکند به این جمعیت شلیک کند. چیزی نگذشت که صدای هلیکوپترها با صدای گلولهها مخلوط شد. آدمها یکی یکی به زمین افتادند. صدها نفر به شهادت رسیدند و مجروحها جایی برای مداوا نداشتند. همه جا در اختیار ساواک بود.
تعداد شهدای این حادثه هیچگاه معلوم نشد، اما تخمینها از شهادت صدها تا چندهزار نفر حکایت میکند. در 17شهریور نابودی رژیم برای همه دنیا مسلم شد. مشخص شد که حکومت بعدی ایران «جمهوری اسلامی» خواهد بود.