• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
سه شنبه 8 شهریور 1401
کد مطلب : 170130
+
-

حضور

پژمان سهرابی

روز سوم: «شما که هستید یعنی ایران هنوز زنده است.»
روز پنجاه و هشتم: «همه خوبند. خیالت از بابت ما راحت باشد.»
روز یکصد و هفتادم: «پسرم به رزمنده‌ها بگو مادرت برای همه‌تان دعا می‌کند.»
روز پانصد و پنجاهم: «امسال پای سفره هفت‌سین جایت خالی بود.»
روز نهصدم: «دستکش و جوراب برای هم‌سنگرانت گذاشته‌ام.»
روز دوهزار و یازدهم: «مژده بده؛ دایی شدی! من هم مادربزرگ شدم.»
روز چهارهزار و یکصد و یکم: «اسم همبازی‌های کودکی‌ات را بر خیابان‌ها گذاشته‌اند. هر جا که می‌روم صورت‌هاشان جلو رویم می‌آید.»
روز شش‌هزار و نود و پنجم: «پدرت بیمار شده. همه‌اش میان مطب دکترها و راهرو مریض‌خانه‌ها سرگردان هستیم.»
روز هفت‌هزار و دویستم: «پا درد نمی‌گذارد زیاد بیرون بروم ولی بچه‌ها گاهی می‌آیند و از تنهایی درم می‌آورند. راست می‌گویند که نوه شیرین‌ترین موجود دنیاست.»
روز ده‌هزار و دویست و نود و پنجم: «این عکست را بیشتر از بقیه دوست دارم. خوب یادم هست چه روزی آن را انداختی. با آن پیراهن آبی آسمانی چقدر شبیه پدرم شده بودی.»
زن مثل هر روز دستی بر قاب عکس کشید و بعد آن را در جای همیشگی‌اش گذاشت. زیر عکس با خطی خوش نوشته بودند: «تاریخ شهادت 60/09/17.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید