• شنبه 6 مرداد 1403
  • السَّبْت 20 محرم 1446
  • 2024 Jul 27
سه شنبه 18 مرداد 1401
کد مطلب : 167923
+
-

جعفر طهماسبی، رزمنده دفاع‌مقدس خاطرات ‌ماه محرم در جبهه‌ها را روایت می‌کند

جعفر طهماسبی روایتگر خاطرات محرم در جنگ

گزارش
جعفر طهماسبی روایتگر خاطرات محرم در جنگ

حامد یزدانی _ روزنامه‌نگار

یادش به‌خیر،‌ ماه محرم که از راه می‌رسید در جبهه‌ها غوغایی می‌شد. بچه‌ها بیشتر از همیشه دل‌هایشان هوایی امام حسین(ع) می‌شد، به‌خصوص که حالا که در فاصله چند کیلومتری کربلا بودند. دوری از حسینیه‌های شهرشان و اینکه نمی‌توانند برای برگزاری مراسم عزاداری به دیار خود بروند درد کمی برای آنها نبود. اما آنها در معرکه‌ای بودند که همه‌شان را بی‌شک به یاد صحرای کربلا می‌انداخت. برای تسلی دل‌شان در همان مناطق جنگی در غریبانه‌ترین حالت ممکن مراسم عزاداری برای سرور خود برپا می‌کردند. جعفر طهماسبی یکی از رزمندگان دوران دفاع‌مقدس و در واقع راوی جنگ است و خاطرات‌ماه محرم در جبهه‌ها را برای‌مان روایت می‌کند.

همگی مهمان آقا‌امام‌حسین‌ع
با آمدن‌ماه محرم انگار آتشی به دل رزمنده‌ها می‌افتاد. حضور در مناطق عملیاتی برای آنها یادآور واقعه غریبی امام‌حسین(ع) و اهل‌بیتش(ع) را داشت.‌ ماه محرم و صفر بعد از خواندن نماز صبح زیارت عاشورا می‌خواندند. یک نفر از بین رزمنده‌ها که صدایش بهتر بود نوحه‌ای می‌خواند و بچه‌ها به سر و سینه می‌زدند. بعد هم یا‌علی از تو مدد کارهای روزانه خودشان را از سر می‌گرفتند. بعد از اقامه نماز مغرب و عشا هم همینطور. منتها با این تفاسیر که هر گردان برای خودش خیمه‌ای برپا کرده بود و هیئت جداگانه‌ای داشتند. شب‌ها هر گردان پرچم به‌دست و یا حسین(ع) گویان به حسینیه گردان دیگری می‌رفت و به‌حساب مهمان می‌شدند. البته برپایی خیمه امام‌حسین(ع) خاص کسانی بود که در قرارگاه بودند.

سفره‌های احسان
در پادگان دوکوهه هم مثل دیگر قرارگاه‌ها شور حسینی غوغا می‌کرد. بچه‌ها دیگر غذای‌شان را به تنهایی در سنگر نمی‌خوردند. غذاها می‌شد نذری و برکت سفره امام‌حسین(ع). یک سفره پهن می‌کردند و همه با هم دور یک سفره می‌نشستند. روز تاسوعا و عاشورا هم که از راه می‌رسید دیگر بچه‌ها سر از پا نمی‌شناختند. آنهایی که نتوانسته بودند برای عزاداری به حسینیه شهرشان بروند برای تسکین دل بی‌تاب خود به اماکن متبرکه می‌رفتند. بعضی‌ها راهی شهر شوش می‌شدند و در حرم دانیال نبی(ع) مراسم سینه‌زنی راه می‌انداختند. بعضی هم به حرم سبز قبای دزفول می‌رفتند. آنهایی هم که برایشان مقدور بود سفر کوتاهی به دارخویین و شادگان داشتند و در حسینیه آنجا عزاداری می‌کردند.

هیئتی در ارتفاعات بازی‌دراز
جعفر طهماسبی، رزمنده دوران دفاع‌مقدس خاطرات زیادی از ‌ماه محرم آن سال‌ها دارد. تعریف می‌کند: «محرم سال۶۳ شاید یکی از خاطراتی‌ترین محرم رزمنده‌های تهران است. قرار بود عملیاتی انجام شود و همه لشکرها و تیپ‌ها آماده‌باش بودند. فرمانده‌های گردان به هیچ وجه اجازه مرخصی نمی‌دادند. آنهایی که در پادگان دوکوهه و ابوذر بودند، مراسم عزاداری‌شان را داشتند. ما آن زمان در مقر سرآبگرم نزدیک سرپل ذهاب بودیم. قرار بود شب اول محرم به یاد شهدای مظلوم ارتفاعات بازی‌دراز، عزاداری را در قله گچی برگزار کنیم. چند ماشین فراهم کردیم. بچه‌های اطلاعات عملیات و تخریب بودند. تعدادی هم از ستاد لشکر 10آمده بودند.» همگی به‌سوی ارتفاعات بازی دراز حرکت کردند. راه صعب‌العبوری بود. خودشان را به هر سختی‌ای بود به قله گچی رساندند. زمین مسطحی را پیدا کردند و پتویی روی زمین انداختند. اینجا شد حسینیه‌شان. با اینکه دشمن به این قله دید کامل داشت اما رزمنده‌ها توجهی به این موضوع نکردند. باقی ماجرا را از زبان طهماسبی می‌شنویم؛ «نماز مغرب و عشا را خواندیم و مشغول عزاداری شدیم. یکی از بچه‌ها درباره فلسفه قیام امام‌حسین(ع) سخنرانی کرد و بعد هم من شروع کردم به نوحه‌خواندن: من آمدم بر درگهت حسین‌جان/ تا که شوم خاک رهت حسین جان تویی که آمال منی/ مستحضر از حال منی/ مظلوم حسین‌جان.» او نوحه آن شب را خوب به یاد دارد. وقتی صدای ناله یا‌حسین(ع) رزمنده‌ها برایش تداعی می‌شود غبطه می‌خورد. می‌گوید: «انگار صدای بچه‌ها به صخره‌ها می‌خورد. فریاد‌شان در ارتفاعات می‌پیچید. آدم احساس می‌کرد روی همه قله‌ها سینه‌زنی برپا شده است. بچه‌ها حال عجیبی داشتند. نمی‌شد آنها را آرام کرد. بعضی از فرمانده‌ها تذکر می‌دادند که مراسم را زودتر تمام کنیم چون ممکن است سروصدا دشمن را هوشیار کند.» رزمنده‌ها آنقدر آن شب به سر و سینه خود زدند که از حال رفتند. تا ساعتی بعد از عزاداری هنوز گریه می‌کردند.

روز اول محرم
فردای آن روز، رزمنده‌ها به حسینیه گردان تخریب لشکر‌10آمدند. می‌خواستند اقامه نماز ظهر و عصر کنند که شهید حاج‌کاظم رستگار را دیدند. شهید رستگار جلوی صف نماز ایستاده بود و قرار بود بچه‌ها به او اقتدا کنند. نماز که تمام شد گفت: «شنیده‌ام دیشب برای عزاداری به بازی‌دراز رفته‌اید؟ عزاداری‌تان قبول باشد، اما اگرخدای نکرده اتفاقی می‌افتاد چه؟» طهماسبی از بیان خاطرات محرم جبهه‌ها فقط آهی می‌کشد و می‌گوید: «روزهایی که رزمنده‌ها با خلوص نیت در گرمای طاقت‌فرسای تابستان جنوب مراسم عزا برپا می‌کردند بیشتر به مظلومیت امام‌حسین(ع) پی می‌بردند و با تمام وجود معنای عطش را درک می‌کردند.» 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید