پل معلق
محمدرضا بایرامی، نویسنده حوزه دفاعمقدس، تاکنون مجموعه داستان و داستان بلند برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان نوشته است. او در یکی از آثارش به نام «پل معلق» که مربوط به روزهای آخر جنگ است، روایتگر داستان پسری 18ساله به نام نادرصیف است که از خانوادهای کاملا معمولی به خدمت سربازی میرود. نادر از تهران به منطقهای دورافتاده اعزام میشود و در کنار پلی قرار میگیرد که در اثر بمباران ویران شده و بهجای پل قبلی، پلی موقت برای عبور و مرور روی رودخانه زدهاند. این رماننویس حوزه دفاعمقدس درخصوص ارتباطش با این اثر گفته که در ایام جنگ میان گروهی ۸۰ نفره که از اعزامی بزرگ جا مانده بودند حضور داشته. این عده با قطار با سختیهای فراوان به سمت جبهه حرکت میکنند. مدتی که میگذرد، مسافران را پیاده میکنند، چون خط زده شده و جلوتر نمیتوانند بروند. این منطقه همان جایی است که پل داستان «پل معلق» در آن زده میشود، منطقهای میان کوههای لرستان.
در بخشی از رمان «پل معلق» از نشر افق میخوانیم: «... و حالا روبهروش بود. نشسته بر سکویی به بلندای 2متر یا بیشتر. با پنجره رو به ایستگاه و سرباز با خود میگفت از تو دور نشدم نیلوفر. بهسوی تو میآیم. و حالا درست روبهروی خانه بود و سر جا خشکش میزد. آن چشمها، چشمهایی که بالای کوه دیده بود، چشمهایی عمیق، کمی مرطوب، کمی کشیده... و با همان روبند رنگی، از پشت پنجره زل زده بود به او. فکرکرد خون در رگهایش میدود و فکر کرد شاید دوباره برگردد سراغ دفترچهای که مدتی است چیزی در آن ننوشته... .»