• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 23 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 15915
+
-

کاسبا می‌گن بازار به روز و‌ ماه نیس؛ به ساله

کارمندی را رها کرده و کاسب شده اما حالا می‌گوید کارمندی بهتر است

کاسبا می‌گن بازار به روز و‌ ماه نیس؛ به ساله


مهوش کیان‌ارثی
از جلوی مغازه‌اش که گذشتم بی‌‌حرکت پشت میزش نشسته بود و بیرون را تماشا می‌کرد. آرامش‌اش از همان نگاه اول در چشم‌ام نشست. به راهم ادامه دادم ولی بعد از دیدن 3 ـ 2 مغازه، برگشتم. وارد شدم و سلام کردم. چند جمله‌ای از توضیح من درباره دلیل مراجعه‌ام را در سکوت شنید و گفت: «دیدم شما اومدی، رد شدی، دوباره برگشتی؛ چی شد؟».



کارتون چیه؟

فروشنده مواد غذایی؛ برنج، روغن، شکر.



چند ساله؟

از سال74.



 چطور شد به این کار مشغول شدین؟

یکی از آشناهامون این‌کاره بود؛ ما هم اومدیم باهاش مشغول شدیم.



 چند سالتون بود وقتی اومدین سر این کار؟

24ـ23سالم بود.



قبلش چکار می‌کردین؟

کارمند جهاد سازندگی بودم.



چند سال؟

2 سال.



چی شد اومدین بیرون؟

گفتم که! با این دوستم آشنا بودم، اومدم تو این کار.



از کار کارمندی راضی نبودین؟

نمی‌شه بگم راضی نبودم.



پس چی شد؟

جوونی زیاد فکر نمی‌کنه آدم؛ اونی که پیش می‌یاد انجام می‌ده. این‌جوری نیس؟‌



بستگی به جوونش داره. حقوق کارمندی چقدر بود؟

12هزار و 700تومن.



دقیق یادتونه؟

آره یادمه. با اضافه‌کاری می‌شد 14700. سقف اضافه‌کاری که به من می‌دادن 2هزار تومن می‌شد.



 چندسالتونه؟ چقدر درس خوندین؟

دیپلم دارم. 8- 47سال.



چرا کار آزادو ترجیح دادین؟

چون اینجا حقوق بیشتر می‌دادن. اونجا 14تومن می‌دادن، اینجا اومدم 20تومن می‌دادن.



کی ازدواج کردین؟

سال77



چند سالتون بود؟

27سال



 دوست داشتین کار دیگه‌ای می‌کردین؟

(نرم می‌خندد.)



الان یا اون موقع؟

اول اون‌موقع‌و بگین.

اون‌موقع فکرم همین بوده که اومده‌م اینجا.



الان؟

الان، کارمندی راحت‌‌تره.



از چه نظر؟

از نظر دغدغه فکری. آره دیگه فکرشون راحت‌‌تره. من امروز یه اداره‌ای بودم، گفتن جلسه دارن. میوه گذاشته بودن جلوشون می‌خوردن. من‌و نیم‌ساعت نگه‌ داشتن. الان کارمندی بهتره. آره دیگه آدم پیر که می‌شه این‌جوری می‌شه.



از نظر مالی چی؟

مالی هم کارمندا باحساب‌تر هزینه می‌کنن؛ ما بی‌حساب هزینه می‌کنیم.



چطور بی‌حساب؟

ما چون درآمدمون مشخص نیست تقریبا هر جوری بخوایم، خرج می‌کنیم.



بی‌حساب هزینه می‌کنین کم نمی‌یارین؟

نه این‌قدر بی‌حساب!



چه موقع احساس شادی می‌کنین؟

وقتی تو خونه‌م.
(ابهام را که در نگاهم می‌بیند خنده‌اش می‌گیرد)



چیز دیگه‌ای غیر از خونه، شما رو شاد نمی‌کنه؟

شادی فرق می‌کنه. شما یه معامله می‌کنی سود می‌کنی خوشحال می‌شی. درسته؟ یه‌موقع هم ضرر می‌کنی ناراحت می‌شی. ولی نه این خوشحالی شادیه، نه اون ناراحتی، غم؛ چون گذراس دیگه.



چندتا بچه دارین؟ چقدر درس خونده‌ن؟

2تا. یکیش دختره، پیش‌دانشگاهیه؛ یکیش‌م پسره، کلاس چهارمه.



دوست داشتین زندگی‌تون چه‌جوری باشه؟

همین‌و راضی‌ام.



چند ساعت کار می‌کنین؟

9 تا 7.



چقدر مشتری محلی دارین، چقدر از جاهای دیگه شهر؟ خیلی‌ها فکر می‌کنن اینجا، هم جنسا بهتره و هم قیمت؟

(بلافاصله با لبخند مختصری به لب می‌گوید: «فکر می‌کنن...».)



از محله‌های دیگه تهران چقدر مشتری دارین؟

معمولا 80درصدش گذریه؛ یعنی کسایی که می‌گذرن می‌رن. اینجا محل مسکونی کمتره.

(چشمش به پشت برگه سوال‌ها می‌افتد که کپی غیرقابل استفاده یکی از مدارکم است. می‌پرسد: «مال خودتونه؟». به جای جواب می‌گویم: «من از پشت سفید برگه‌هایی که دیگه به درد نمی‌خورن استفاده می‌کنم؛ همون مورد بهره‌وری معروف». چند ثانیه‌ای با سکوت نگاهم می‌‌کند و می‌گوید: «خیلی خوبه». در کمال آرامش، تمام حواسش به وسایل کار و نوشته‌های من است!

نه فقط خودش که 2 شاگرد مغازه‌اش که لابد تا حالا روزنامه‌نگاری را در حال مصاحبه با صاحب‌کارشان ندیده‌اند هم وقتی مشتری ندارند چهارچشمی یادداشت‌های مرا زیر نظر دارند.

می‌خواهم حدود درآمدش را بپرسم اما یکی از شاگردها پشت سرم کنار ویترین ایستاده و دومی روبه‌روی من و صاحب‌کار. به‌خودم می‌گویم این سؤال را جوری می‌پرسم که فقط خودش متوجه شود و تصمیم بگیرد که جلوی آنها بگوید یا نه؟ وقتی سوال را می‌فهمد خیلی راحت و با همان حالتی که تا حالا صحبت کرده جواب می‌دهد.)

معلوم نیس. یه‌ ماه یه تومنه یه‌ ماه نیس. امروز اداره مالیات بودم. گفتم به خدا معلوم نیس. کاسبا یه ضرب‌المثلی دارن؛ می‌گن: «بازار به روز و‌ ماه نیس؛ به ساله».



پس زندگی‌تون چطوری می‌چرخه؟

با درآمد اینجا دیگه. نوشتی. گفتم که هر جور دوس داریم خرج می‌کنیم.



با «یه تومن»؟! باید باشه که شما خرج کنین؟

خب هس؛ نه که نباشه.



پس اونی‌و که هست بگین!

آخه نشون نمی‌ده. پارسال حساب کردم، دیدم کم‌م داریم از سرمایه‌مون؛ یعنی نمی‌شه حساب کرد.



کمش‌و از کجا جبران می‌کنین؟

از سرمایه‌ای که داریم؛ سرمایه‌ای که سالای قبل جمع شده. خیلیا کم ‌دارن تو کار ما ولی چون تو چرخشه، نشون نمی‌ده. وقتی ترمز کنن، معلوم می‌شه.



منظورتون ورشکستگی‌یه؟

آره دیگه (به کشوی میزش اشاره می‌کند). چک‌های برگشتی و بدهکاری. فرق کاسب و کارمندو الان می‌فهمیم به اینه.



درآمدتون چند ساله این‌جوریه؟

هیچ سالی معلوم نیس؛ نه مال ما، مال هیچ کاسبی معلوم نیس. تازه ما که خیلی حسابگریم سالی یه دفعه حساب می‌کنیم.

(چندان متوجه توضیحی که می‌دهد نمی‌شوم. با کمی گیجی می‌پرسم:)



 چی‌و حساب می‌کنین؟

طلب‌مون‌و، بدهی‌مون‌و، هزینه‌مون‌و کم و زیاد می‌کنیم؛ یه ترازی پیدا می‌شه دیگه.



 دیگران حساب نمی‌کنن؟

چرا. من به‌نظرم 50درصد که کم ندارن این کارو می‌کنن. اونایی که کم دارن که اصلا حساب نمی‌کنن.

(پشت یکی از برگه‌های یادداشتم شروع می‌کنم خیلی سریع با سطرهای اریبی، وصف فضایی را که زمان «سوال درآمد» پیش آمد بنویسم که یادم نرود.)

- این جوری که نمی‌تونم بخونم!

- قرار نیست بخونین!

- آخه اداره مالیات بودم!

(بعد از خودش نوبت شاگردش می‌شود:)

- پس من‌م نباید اینجا باشم!



خونه مال خودتونه؟

بله.



چند متره؟

125متر.



 مغازه چی؟

دو دنگش که می‌شه یک‌سوم.



اجاره که نمی‌دین؟

دو‌سومش‌و اجاره می‌دم.



 براساس دو دنگ، سود رو تقسیم نمی‌کنین؟

- شریک‌مون اینجا نیست.



 چه تفریحی دارین؟

تفریح نداریم (کمی مکث می‌کند. انگار سوال، او را به فکر انداخته). راستی هم نداریم. از ساعت 8صبح می‌یایم اینجا تا 9-8 شب. دیگه تفریحی نداریم.

(تا می‌خواهم یادآوری کنم که قبلا گفته از ساعت 9 تا 7، خودش زودتر می‌خندد و می‌گوید: «9شب دروغ شد؛ 7 که می‌رم، هشت، یه ربع به هشت، می‌‌رسم خونه».)



چه مشکلی دارین؟

از چه لحاظ؟

از هر لحاظ.
بی‌ثباتی قیمت، مالیاتای بی‌حساب...



چن تا کمک دارین؟

3 نفر



واقعا درآمدتون یه‌تومنه؟

آخه نشون نمی‌ده. نه برای من، واسه هیچ‌کی نشون نمی‌ده.



ولی بقیه می‌گن!

الکی می‌گن.



اونا دارن زندگی‌شون‌و می‌چرخونن.

خب، من‌م پارسال 48میلیون پول مدرسه غیرانتفاعی دادم برا 2 تا بچه‌م. 2تا چک هنوز اینجاس؛ یعنی هنوز تاریخش سررسید نشده.



از کجا آوردین؟

از سالای قبل؛ از پول مردم. هنوز حساب نکرده‌م؛ حساب کنم، معلوم می‌شه.



یعنی بدهکارین؟

نه دیگه. ما یه سرمایه‌ داریم؛ سرمایه کاریمونه که باهاش خرید و فروش می‌کنیم. معمولا این‌و سعی می‌کنیم حفظش کنیم ولی وقتی پیش بیاد ازش خرج‌‌م می‌کنیم.



سرمایه‌تون نقده؟

آره، نقده ولی تو چرخشه؛ امروز نقده، فردا جنسه. یه روز چکه، یه روز پوله.



تو زندگی از چی می‌ترسین؟

از همکارا.



چرا؟

هیچ‌کس به تعهدش عمل نمی‌کنه.



 شما عمل می‌کنی؟

صددرصد.



 زندگی خوب به ‌نظر شما چه‌جور زندگی‌ایه؟

زندگی خوب یعنی آرامش داشته باشیم با آسایش. آسایش، پول.



همه‌چی با پول حل می‌شه؟

80درصد حل می‌شه.



20درصدش چی؟

اون دیگه حل‌شدنی نیس؛ مریضیا، خدانکرده فوت، پیشامدای بد.



از خدا چی می‌خواین؟

کسی رو محتاج کسی نکنه.

وسایلم را که جمع می‌کنم می‌گوید: «دیدی؟ مشتری‌م نیومد. هرکی اومد، با من کاری نداشت. فقط آقا... اومد چای بخوره که شما نذاشتی! حالا شما از در بری بیرون، می‌یاد. اگه این راسته رو تا آخر بری، هیچ‌کی اینایی‌و که من گفتم، به شما نمی‌گه. می‌خوای برو امتحان کن».



ما یه سرمایه کاری داریم که باهاش خریدوفروش می‌کنیم. نقده ولی تو چرخشه؛ امروز نقده، فردا جنسه؛ یه روز چکه، یه روز پوله

این خبر را به اشتراک بگذارید