مقتل
کتاب«مقتل» نوشته محمد بکایی، نویسنده معاصر، مجموعهای از داستانهای تأثیرگذار با مضمون شهادت و دفاعمقدس را دربردارد که نویسنده در بطن این قصهها به مقایسه جنگ هشتساله عراق علیه جمهوری اسلامی ایران با وقایع کربلا پرداخته است. این کتاب شامل 7داستان کوتاه با عناوین «زیباترین شعر»، «مقتل»، «تن خیس قمیش»، «آنسوی آب»، «تپه 694»، «پاهای گِلی» و «عزیز» است که در هر یک از آنها با نگاهی متفاوت و زاویهای نو به مضامین دفاع و شهادت پرداخته است. در بخشی از کتاب مقتل میخوانیم:«وای اینکه تن قاسم است. قاسم با آن سر کوچک و جسم نارس. فقط یک نوجوان بود. وقتی که آمد چادر گردان، هیچکس باورش نشد که او رزمنده باشد. همه گفتند «از خانهشان فرار کرده» اما او رضایتنامه کتبی پدرش را همراه داشت. به همه نشان میداد و میگفت که پدرش کاملاً راضی است که او باشد. حسین مطمئن نبود. دلش رضا نمیداد. رضایتنامه را چندبار خواند و بعد چشم دوخت توی چشمانش. از آن خیرهشدنهایی که سنگ را آب میکرد. از آنهایی که هیچکس طاقت مقاومتش را نداشت. انگار به چشمهای آفتاب نگاه کنی. برق میگرفتت و آبت میکرد. اما قاسم تکان نخورد. او هم نگاه کرد به چشمهای حسین؛ بیترس. بیآنکه پلک بزند.»