عیسی محمدی
یک روز سمرقند و بخارا زدهای
یک روز زمین یا که هوا را زدهای
ای عشق! تشعشعات من عادی نیست!
تو مرکز هستهای ما را زدهای...
این شانس چه بود در سرشت ما بود؟
بختم پایین و وصل تو بالا بود!
یک عمر رفاقت شد و بعدش چون «چین»
رأی تو به ما «ممتنع» و خنثی بود
یارانه عید ریز و دلشاد نما
از شادی ما هزار فریاد نما...
«ایرانخودرو» نباش! انبار کنی...
این مهر «دپو» گشتهات آزاد نما
دیدیم که وقت بازدید آمده است
هنگام فرار یا خرید آمده است...
در بین تورم و نداری، دیدیم
تقتقتقتق، صدای عید آمده است
هرچند که خسته و بسی بیکارم
از هرچه به جز قصه تو بیزارم!
من ساحل دریای خزرهای توام
آزاد کن از تصرف اغیارم
یکشنبه 15 اسفند 1400
کد مطلب :
155686
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/9rVBY
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved