روزگار سپری شده خانههای سالخورده
شیدا اعتماد
خـانـههـای قــدیــمـی جایی برای ماندن هستند، نه رفتن. از هر جا که آمده باشی سکون را در جانت تزریق میکنند. میبینی نشستهای و ساعتها به گچبریهای زیر ایوان نگاه کردهای.
به مقرنسها که چطور پیوستهاند به هم تا ایوان را نگه دارند. به آجرها که خستگی گذشت سالیان را روی شانههایشان دارند ولی خم به ابرو نمیآورند. به اینکه ماهیهای قرمز چطور توی حوض دنبال هم میکنند. نور از کجا وارد حیاط میشود و از کجا بیرون میرود. آسمان بالای حیاط چه رنگ زیبایی دارد. ناودانیها، باران را از بام تا کجا میآورند. نقشهای روی دیوار از کجا شروع میشوند و کجا به هم میرسند و از کجا باز پخش میشوند روی دیوارها. هر کدام از فضاهای خانه، کمال جداگانهای دارد. هر اتاق ضمن ارتباط با جهان بزرگترش یعنی خانه، برای خودش هم جهانی کامل است. از جهان کوچک اتاق اگر خسته شدی، پنجرهها را میتوانی باز کنی و حیاط را بیاوری توی هر کدام از اتاقها. درهای کناری اتاق را باز کنی و ببینی که تکرار خوشایند قابها چقدر زیباست. در سالهای اخیر خیلی از خانههای قدیمی در شهرهایی مثل کاشان ، یزد و اصفهان بازسازی شدهاند و بهعنوان اقامتگاههای توریستی فرصت تجربه زندگی در خانههای قدیمی را به مسافران میدهند. اما آن چیزی که من حسرتش را دارم، ندیدن زندگی واقعی در این خانههاست. نشنیدن صدای پای کودکانی که دور حوض میدوند و به هم آب میپاشند. نچیدن انار از درخت حیاط. ننشستن روی ایوان و نگاه نکردن به تغییر رنگ آسمان در هنگام غروب. هر چند که حالا دیگر میشود در اتاقهای سه دری و پنج دری خوابید. میشود ساعتها به بازی نور و سایهها نگاه کرد. میتوان دید که آفتاب با شیشهها و با آجرها چه میکند. خانههای قدیمی تو را به جهان دیگری میبرند. جهان خوب قدیمی فراموش شدهای که قصههای دیگری دارد. قصههایی از نوع دیگری از زندگی که ما دیگر امکان تجربه کردنش را نداریم. برای دادن مجالی به خیال اما میشود کنار حوض نشست و به ایوان روبهرو نگاه کرد. میشود با چشمهای باز رؤیای روزهای زندگی در خانه را دید. حتی میشود صداهای گمشده را از دل آجرهای قدیمی شنید.
از این خانهها که برمیگردی چیزی در تو تغییر میکند. برای همیشه نوری کوچک از خانهای دوردست در قلبت باقی میماند. نوری آمیخته با رنگهای قرمز و آبی و سبز که روی آجر کف، نقش بسته است.