![واقعا فکرش را نکنم؟](/img/newspaper_pages/1400/12-esfand/03/Rooyeh/08-04.jpg)
واقعا فکرش را نکنم؟
![واقعا فکرش را نکنم؟](/img/newspaper_pages/1400/12-esfand/03/Rooyeh/08-04.jpg)
مسعود میر - روزنامهنگار
دقیق که خاطرم نیست اما یحتمل نخستینبار، بعد یکی از آن دستهگلهای عظیمی که در مدرسه به آب دادم از پدر و مادرم شنیدم که: حالا عیب نداره، فکرش رو نکن...
بزرگتر که شدیم به همان نسبت دستهگلها هم رشد کرده بود و این بار دیگر کمتر خانواده و بیشتر رفقا بودند که دلداری میدادند: فکرش رو نکن.
احتمالا شما هم مثل بنده مسیر زندگیتان حسابی گلباران بوده و تا همین حالا که به بهانه این کلمات، درگیر مطالعه هستید بارها و بارها سعی کردهاید که فکرش را نکنید و خودتان را جمع و جور کرده و به ادامه دادن مسیر فکر کنید. مشکل اما وقتی بیشتر رخ نما میشود که در روزگار میانسالی به بعد دیگر یک مصیبت عجیب همراه همیشگی ساعات تنهایی و ایام فراغتتان خواهد شد. میدانید چه مصیبتی را میگویم؟ مصیبت فکر کردن به انبوه «فکرش را نکن»ها که دیگر برای خودش تلنباری است از اتفاقات ریز و درشت و دستهگلهای کوچک و بزرگی که شما از آنها عبور کردید اما انگار بیرنگ بودنشان زیست شما را دگرگون کرده است. چه بسیار خطاها و اشتباهاتی را که انجام دادیم و با اینکه در وسط معرکه با همین جمله دلخوشکننده فکرش را نکن بهصورت کوتاهمدت فراموشش کردیم اما اثر ظهور و بروزشان ما را در هزارپیچ روزگار به مسافری بدل کرده که هرچقدر هم تلاش کردهایم اما به مقصد مطلوبمان نرسیدهایم.
این را هم بنویسم که در خلال همه آن تلاشهای کلامی از جنس آن فکرش را نکن برای رهایی از بحرانها و دردسرها و رخدادها معمولا چیزی جز مهربانی و سعی برای همدردی و گذر از حادثه در میان نبوده است و نمیتوان این روزگار سپری شده و کلامهای شنیده شده را بهانه ادامه ماجراهای بیپایان زندگی معرفی کرد.
فقط گاهی با خودم فکر میکنم که شاید بهتر بود از همان نوجوانی به من و ما نهیب میزدند که فکرش را بکن. ما باید بیشتر فکر میکردیم لابد تا در این روزهای میانسالی آرامش بیشتری میداشتیم، توصیههای آرامبخش بعد از گرفتاری و خرابکاری خیلی زود بیاثر شدند و حالا ما ماندهایم با کوهی از فکرش را نکنهایی که صعود به قلهاش برایمان محال شده است. راستی امروز روز جهانی فکر کردن است اما شما فکرش را نکنید...