صابر محمدی
یکی از آغازین روزهای بهار آخرین سال دهه20 خورشیدی بود که [به روایتی] در اتوبوس اصفهان- تهران، مردی 27ساله صندلی کناردستیاش را تعارف کرد تا دکتر سیمین دانشور بنشیند. خانواده دانشور رفته بودند به خانه دیگر دخترشان در اصفهان تا نوروز را آنجا باشند و در راه برگشت، جلال آلاحمد اینطور با سیمینخانم همنشین شده بود. اینها را خواهر سیمین، یعنی ویکتوریا گفته. روایت جلال اما طور دیگری است؛ در ماجرایی که جلال تعریف کرده، اصفهانی در کار نیست و مسیر شیراز- تهران هم برعکس است، یعنی از تهران است به شیراز؛ «راه افتادم سمت شیراز برای گرفتن قسط اول حقالترجمه «قمارباز داستایوفسکی»، از کی؟ از آقای معرفت نامی که به واسطه ابراهیم گلستان با او آشنا شده بودم. معرفت، پیش از اینکه ناشر و چاپخانهدار باشد، یک آبلیموفروش متبحر بود! توی ماشین که از گاراژ «اتوعدل» راه افتاده بود، با «سیمین» آشنا شدم.»
بعدها خواهرش ویکتوریا دانشور تعریف کرده که فردای همان روز جلال آمده دمدرشان چون در همان اتوبوس آنها قرار فردا را گذاشتهاند. 8روز بعد هم قرار عقد را میگذارند. برای همان چند روز دیگر؛ 29فروردین 1329. جشن هم در خانه همان کسی برپا میشود که جلال گفته هیچ وقت فکرش را هم نمیکرده روزی با خواهرزاده او بهعنوان یک درباری ازدواج کند. خب، دایی، بزرگ فامیل بود و عجیب نبود جشن در خانه او برگزار شود؛«آمدن سیمین به زندگیام، تکانهای بود که تا مدتها جوارح مرا و خانوادهام را لرزانید. هیچکس از میان اهل خانه، تمایلی به ازدواج من با سیمین نداشت. بهخصوص پدر که تصور داشتن یک عروس مکشوفه، دیوانهاش میکرد. خودم هم فکر نمیکردم روزی برسد من با خواهرزاده یک درباری، پیمان زناشویی ببندم. سیمین دختر خواهر «سردار فاخر حکمت» از نزدیکان محمدرضا شاه بود که تا آستانه نخستوزیری مملکت، پیش رفته بود! روز عروسیمان که در خانه سردار فاخر حکمت برگزار شد، از میان همه اقوام من، تنها یکی،دو خواهر و خواهرزاده حضور داشتند آن هم پنهان از پدر. آنها وقتی رسیدند، در آن چادرهای کمری مشکی و زیر آن روبنده بلند، هیچ تناسبی با خانمهای حاضر در میهمانی نداشتند! سیمین آن روز یک لباس آبی ناپلئونی پوشیده بود. [...] من یک نگاه به او انداختم و یک نگاه به خواهر و خواهرزادههایم و برای لحظهای به انتخابم تردید کردم. آیا رویاروکردن طرفین این ماجرا، از خودخواهی و لجبازی من ناشی نمیشد؟» این کنتراست فرهنگی، تنها نکته عجیب جشن عروسی سیمین و جلال نبود. لابد دیدهاید که این سالها مد شده در همان شب جشن عروسی، یکسری از عکسهای عروس و داماد را زودتر آماده و چاپ میکنند و در سالن جایی به تماشا میگذارند. چنین ماجرایی، در جشن دانشور و آلاحمد هم به نوعی افتاده بود 71سال پیش! ویکتوریا دانشور میگوید:«من آن سالها در رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران تحصیل میکردم و تابلویی با موضوع ازدواج که در آن یک عروس و داماد کنار هم ایستاده بودند، کشیده بودم. این تابلو در مراسم جشن عروسی خواهرم روی یکی از دیوارها نصب شد و موردتوجه مهمانان که اغلب از چهرههای سرشناس فرهنگی و هنری آن دوره بودند، قرار گرفت. در این مراسم نویسندگان سرشناسی مانند صادق هدایت و صادق چوبک هم حضور داشتند که تابلوی من نظرشان را جلب کرده بود». پرویز داریوش، انور خامهای و دیگرانی هم بودند.
عجیبترین اتفاق شب 29فروردین سال1329 را اما نه جلال و سیمین و نه ویکتوریا و نه خواهر و خواهرزادههای جلال رقم نزدند؛ هدیه صادق هدایت بود که عجایب جشن آلاحمد و دانشور را تکمیل کرد. شمس آلاحمد، برادر جلال، در کتاب «سیر و سلوک» نوشته که صادق هدایت آن شب یک قاشق چایخوری یکبارمصرف به عروس و داماد هدیه داده و مراسم را حسابی به هم ریخته است. از صادق هدایت البته نباید انتظار هدیهای متعارف میداشتند. او چه میخواست بگوید؟ منظوری از مصرف یکباره و کوتاهمدت هدیهاش داشت؟ میخواست زندگی مشترک آنها را که با مرگ زودهنگام جلال، به 2 دهه هم نکشید، پیشبینی کند؟ خیالبافی نکنیم... .
همه عجایب شب عروسی سیمین و جلال
در همینه زمینه :