عیسی محمدی- روزنامهنگار
آمپول مسکّن تبی را زدهام
ادویه تند عربی را زدهام
معشوق چنان چهارشاخ است، انگار-
از عمق یمن، ابوظبی را زدهام
من حمله قلبی شدهام؛ دم بدهند
یک زندگی ِ شبیه آدم بدهند
کارآموزم به حلقه رندان، تا-
مانند کف حقوق، رشدم بدهند
قلبی که درون جادهات میراند
جز دنده شور، شیوهای میداند؟
مانند «جوکر» شده دلم در طلبت
«یُبس» است، ولی عجیب میخنداند
من شورشی جهان تو میگشتم
زیتون نه، پیاز ِ خوان تو میگشتم
تو «اصغر فرهادی» من بودی لیک
«مهران غفوریان» تو میگشتم
ای آنکه مقیم گاریام خواهی شد
یا آلبوم یادگاریام خواهی شد
این رابطه با تنش اگر پیش رود
تحریم خزانهداریام خواهی شد
احساس عجیب یا که خاصی بدهی
کوبیده به مرد آس و پاسی بدهی
در چشم تو من اگر که چون «طارمی»ام
پرواز قشنگ اختصاصی بدهی
میگرن
در همینه زمینه :