سلطان و من
شهاب مهدوی - روزنامهنگار
بیستمین فیلم مسعود کیمیایی. «سلطان» با این جمله در آگهیها و آفیشهایش روی پرده آمد؛ با درجهای که با ارفاق ب ستاره شده بود. یعنی فیلم ج گرفته بود و بعد به آن یک درجه تخفیف داده بودند. فیلم در مرداد ۱۳۷۶ روی پرده سینماها آمد و خیلی زود و با اینکه قیمت بلیتش طبق قواعد ناعادلانه آن سالها، پایینتر از فیلمهای درجه الف بود بیشتر از بقیه فیلمها با اقبال عمومی مواجه شد. سلطان پرفروشترین فیلم اکران تابستان بود. استقبال تماشاگران و بهخصوص جوانان از فیلم کیمیایی جالب توجه بود. جوانهایی که کیمیایی چند سال قبلش در بهمن ۶۹ گفته بود با او و فیلمهایش سرسازگاری ندارند. یک سال قبلش «ضیافت» هم با اقبال عمومی مواجه شده بود که نخستین گام جدی کیمیایی برای برقراری ارتباط با تماشاگران نسل تازه بود. قهرمانان کیمیایی که تا فیلم «تجارت» پابهپای خالقشان پا به سن میگذاشتند، از ضیافت جوان شدند و حال و هوای کافه ماطاووس خیلی از جوانهایی را که با فیلمهای قبلی کیمیایی خیلی ارتباط برقرار نکرده بودند حالا با فیلمسازی مواجه شده بودند که با گذر از پنجاه سالگی، یک دفعه معدل سنی قهرمانانش را پایین آورده بود. اما مسئله فقط سن و سال نبود. فیلمهای کیمیایی چیزی را به مخاطب جوان ارائه میداد که بقیه محصولات سینمای ایران نداشتند یا کمتر داشتند. در مورد سلطان این گرما و شور و کاریزمای شخصیت اصلی بود که کار را جلو میبرد و البته جادوی عشق که در آن سالها پرداختن به آن مرسوم نبود. قهرمان در فیلم سلطان، آدم خیابان و پیادهرو بود. آدم با معرفت و رفیق بازی که ادبیاتش نزدیک به شخصیتهای دوستداشتنی فیلمهای سیاه و سفید کیمیایی بود و مثل «رضاموتوری» ترک موتورش مینشست و از خیابانهای تهران سان میدید؛ تهران سال ۷۵ البته تفاوتهای محسوسی با تهران سال ۴۹ کرده بود و این تفاوتها را میشد بعینه در فیلم دید که گرچه قهرمانش را انگار از دهههای 40 و 50 به میانههای دهه 70 آورده بود (و همین عطر گذشته که بر پیکر کاراکتر نشسته بود، به آن جذابیت داده بود) ولی تفاوتهای دو دوران را میشد در فیلم مشاهده کرد. سلطان و عادل و ناصر بلبل و مریم کوهساری یک طرف بودند و کرم و سلماسی و پسر بزرگ مرحوم باهری، طرف دیگر. سلطان که هنوز زخم و کینه ۸بهمن۵۸ و شهادت رفیقش را بهخاطر داشت. همانطور که نارنجک دستساز به یادگار مانده از دوست را؛ «اون یه نارنجک پیشم امانت گذاشته... آویزونش کردم تو چشمم، میخش کردم تو قلبم.» سلطانی که مشخص بود آدم این دوره و زمانه نیست و هنوز داغدار رفتن رفیق و شیفته اوست؛«جونم برا لبخند و نصیحتش در میرفت، آدم میترسید باهاش قدم ور داره و غصه داشته باشه. دلاور بود و پر امید. معتقد و خودجوش. جوش خونش شده یه زنجیر و یه نارنجک و یه عادل... بوی عادل مست رفاقتم میکنه. با اونو بعد اون، اگه عادل نبود خلوتی و اسیری رو به قیمت جون و جوونیم میخریدم...». هیچ کاراکتری در فیلمهای اکران ۷۶ با ادبیات سلطان حرف نمیزد. هیچ آدمی نارنجکی را از سال۵۷ نگهنمیداشت تا عاقبت آدم فروش را از میان بردارد و خودش هم برود؛ که رفتن سلطان نه تسلیم به مرگ که تصمیم به مرگ بود. هیچ عاشقانهای در اکران سرد سال۷۶، مثل عاشقانه سلطان نبود و در آن سالها هیچ جوان اولی در سینمای ایران، دختر مورد علاقهاش را سوار ساید کار موتورش نمیکرد و در خیابانهای تهران نمیچرخاند تا برایش از فیلمهای مورد علاقهاش بگوید.
سکانسهای برجسازان بد بود. دوستشان نداشتیم. موقع اکران، اگر میشد تا نوبت به شروع این فصلها میرسید اگر میشد بیرون میزدیم و در سالن انتظار منتظر میماندیم تا دوباره سلطان بیاید. آن قدر فیلم را دیده بودیم که دقیقا میدانستیم کی باید از سالن بیرون بزنیم و کی برگردیم. نوشتههای منتقدان را دوره میکردیم و نقدهای منفی متحیرمان میکرد.اینکه چطور به کوچه فرعی میزدند و جهان فیلم را درک نمیکردند. اینکه چگونه مینوشتند رفتارهای سلطان غیرمنطقی است. حتی منتقدی از سر عصبانیت سلطان را گردنکلفت نامید. در شرایطی که جوانها با سلطان کیمیایی را کشف میکردند منتقدان هنوز همان حرفهای قدیمی را میزدند. اینکه کیمیایی حوصله ندارد و 3هفتهای فیلم میسازد و جامعه امروز را نمیشناسد. ارجاع به رضا موتوری هم نشانهای از ماندن در گذشته بود. و جز جواد طوسی و یکی دو نفر دیگر، کسینبود که بپرسد ایرادش چیست که در بین این همه فیلم و فیلمساز همسان، یکی هم سازش ناکوک باشد و جهان خودش را بسازد؟ هیچ نقد منفیای، سر سوزنی حس ما را به سلطان عوض نکرد. مایی که میدانستیم کجاهای فیلم محبوبمان ایراد دارد و این قدر میفهمیدیم که این سکانسهای ضعیف و سردستی، در نهایت نفس فیلم را نمیگیرد و آن عصیان و عشق و اعتراض، آن دیالوگها و نگاهها و آن نارنجک و آن انتخاب از میان دشمن و خائن و در نهایت آن خائنکشی، کار را درمیآورد.
۲۵ سال گذشته و در میانسالی، همچنان از هر دیدار سلطان استقبال میکنیم. ما در حال پیر شدنیم و سلطان همچنان جوان مانده و دارد یک قرار دیگر میگذارد برای اصلش؛ سلطانی که خودش اصل جنس است...