• پنج شنبه 13 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 23 شوال 1445
  • 2024 May 02
سه شنبه 23 آذر 1400
کد مطلب : 148135
+
-

پناه به درخت

دغدغه
پناه به درخت

مریم ساحلی

شما بگو درخت خشکیده بود و دستانی هنرمند از آن تندیس ساخته است من اما می‌گویم یکی که خسته بود، یکی که تنها بود و یک دنیا درد آوار شده بود بر سرش، در گرگ و میش بامدادی سرد یا اواسط شبی مه‌آلود، راه افتاده و هی کوچه پشت کوچه و خیابان پشت خیابان، زمین خدا را گز کرده است. مرد با هزار کاسه «چه کنم»که ریسه شده بود دور تنش، حیران، حیران رسیده است به باغ. لابد سرچرخانده و دیده کسی نیست، فقط درخت است و ابرهایی که سُر می‌خورند روی ماه. اولش نشسته روی نیمکت چوبی که‌ تر بوده از شبنم و یک دور دیگر قصه غصه‌های کوچک و بزرگش را دوره کرده. بعد دیده نمی‌تواند حرف نزند، دیده شانه‌اش سرد است، تنهاست، تاریک است. مرد ایستاده، زانوانش لرزیده، پیش رفته و نخستین درختی که آنجا، نزدیک به نیمکت، ایستاده بود را در آغوش گرفته. سرش را گذاشته روی سینه درخت و حرف زده و اشک ریخته. حالا که به اینجا رسیده‌ایم باید بگویم، امکان دیگری هم هست. کسی چه می‌داند شاید این درخت بوده که او را صدا زده. دیده مرد تنهاست و شانه‌هایش زیر یک خروار اندوه کم مانده است، ترک بردارد یا ترک برداشته، رو به شکستن است. دیده مرد حرف دارد و آدم‌ها هر یک سر در گریبان خویش از کنارش گذشته‌اند. همین بوده که صدایش زده که آغوش گشوده و حتی دو شاخه‌‌اش را از طرفین خمانده تا چند ضربه نرم و کوتاه بر پشت مرد بنوازد. الا ایحال فرقی هم نمی‌کند، چه درخت مرد را صدا زده باشد و چه مرد خود راه افتاده باشد سمتش، عاقبت آن شد که درخت از اندوه شنیدن داستان مرد خشکید و مرد هم از سینه پر مهر درخت سر راست نکرد. حالا آنها که گذرشان به باغ محتشم رشت می‌افتد، مرد و درخت را می‌بینند و گمان می‌برند دستانی هنرمند از درختی خشکیده تندیس ساخته است، من اما می‌گویم...

این خبر را به اشتراک بگذارید