محدثه واعظیپور
چراغهای خیابان میرداماد کمکم روشن میشد. پریسا و یاسمن همچنان پشت پنجره ایستاده بودند. حال و هوای پریسا در همه اردیبهشتهای پس از کاوه همینطور بود. دلش مدام شور میزد و اشکهایش سرازیر بودند. وقتی آشپزی میکرد، پشت فرمان در ترافیک، وقتی آلبومهای قدیمی را زیر ورو میکرد تا عکسی تازه از کاوه قاب بگیرد و بزند به دیوار اتاق پذیرایی یا وقتی تلفنی با یاسمن حرف میزد، بیتاب بود. اینبار هم بیاختیار اشکهایش جاری شد، آنها را پاک کرد و با لبخند گفت: «بریم آماده شیم. الان بچهها میرسن.» یاسمن، پریسا را به آغوش کشید و اشکهایش فروریخت. هر دو خسته بودند. خسته از غمی هزار ساله.
چهار شنبه 17 آذر 1400
کد مطلب :
147642
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/9rKLP
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved