ابراهیم افشار/روزنامهنگار
1-زردی گرفتهام گویا. از دیدن نوک انگشتان زنِ چادرسیاهپوش که گربه زردی را بر تراس خانه روبهرویی نوازش میکند، زردی گرفتهام گویا. نمیدانم زردیام از نگاه منجوقی گربه زرد همسایه است یا از زردی پاییز که تکههای یک روزنامه قدیمی را ولگردانه بر پیادهروها میرقصاند. زردی گرفتهام از بس که دست کشیدهام بر صفحات کاهی روزنامههای قدیمی و نگاه زرد گربههای چشممنجوقی. گربهایکه با آرامشخاطر لمیده است کنار انگشتان برنزی صاحبش و زردیاش را بیپروا به من منتقل میکند که ناگهان صدای قشقرقی از خیابان میآید و آرامش من و گربه و زن همسایه و دودکشها و قرنفل باغچه ماتمگرفته حیاطمان را برهم میزند. قشقرقها مال دو بنیبشر دوپاست که یقه هم را گرفتهاند و به مادر و خواهر و اقربای دورونزدیک هم رحم و مروت نمیکنند. باید گوشهای گربه را بگیرم که اینهمه فحش و فضاحت را نشنود و از راه بهدر نشود آن چشمان منجوقیاش. یقهدرانی بین موتورسیکلتسوار و شوفر تاکسی، مرا ناخودآگاه به نیمقرن پیش برمیگرداند. به صفحات یرقانگرفته یک روزنامه کهنه که از تصادف یک تاکسی با الاغ، فتورمان نوشته است. نگاهم را از صفحه روزنامه زرد و چروک اطلاعات 29 اسفند1347 اول به سمت گربه و سپس به خیابان میچرخانم. باید از گربه چشممنجوقی بپرسم به نظرت ما در این نیم قرن چقدر تغییر کردهایم؟ گربه از تماشای شهلهشهلهشدن موتورسوار و شوفر تاکسی آرامش خود از دست داده و چهارچنگولی رو به خیابان بزخو کرده است. صحنه نبرد گلادیاتورانه موتورسوار و شوفرتاکسی اکنونی را با یک صحنه از تصادف فضاحتبار در 53سال پیش میکس کردهام. فتورمانی از عکسهای خیابانی قاسم محمدی در اطلاعات زرد و چروک قدیمی که از صحنه تصادف یک تاکسی با یک الاغ خبر داده و نوشته که صاحب خر از راننده میخواهد از الاغ او معذرتخواهی کند. چشم از صفحه روزنامه میچرخانم به سمت خیابان و یک نگاه هم به گربه مضطربی که بزخو کرده است. باید از گربه بپرسم من پیر شدهام یا خیابان یا خر یا تاکسی؟
2-در تمام این دقایقی که آن دو نفر همدیگر را تکهپاره میکنند، من زلزدهام به صفحه شهری روزنامه اطلاعات سال47 که از تصادف تاکسی با خر در پاچنار تهران پنج فریم عکس بامزه چاپ کرده و در شرح عکسها نوشته است که «شوفرتاکسی به الاغ توهین کرده و صاحب الاغ میخواهد که او به هر ترتیبی از الاغش معذرتخواهی کند». اطلاعات در شرح ماجرا نوشته که «قضیه از این قرار است که شوفرتاکسی که در افکار خود غوطهور بود و شاید مخارج کمرشکن شب عید، او را به تفکر واداشته بود، ناگهان مرکبش با پشت الاغ تصادف میکند و الاغ که بارش آجر بود و سنگین، تعادل خود از دست میدهد و بر زمین میافتد. صاحب الاغ از این تصادف سخت برآشفته میشود و با شوفرتاکسی به مشاجره پرداخته و از او میخواهد که باید از الاغش معذرتخواهی کند. این امر هم ظاهرا برای شوفرتاکسی غیرممکن بود و به این آسانی زیر بار این حرف زور نمیرفت. صاحب الاغ بالاخره برای پیشبرد حرف خودش یک عدد آجر برمیدارد و جلوی تاکسی رفته و آجر را محکم روی کاپوت ماشین کوبیده و آخرین حرفش را که همان اولین حرفش بود، باز هم تکرار میکند «باید از الاغ من معذرت بخواهی». بالاخره کار داشت بالا میگرفت که با پادرمیانی چند نفر ریشسفید محل، ماجرا با آشتی و گذشت طرفین فیصله یافت و در این شب عیدی از تشکیل یک پرونده دیگر در کلانتری و احیانا ارجاع آن به دادسرا جلوگیری شد».
3-روزنامه کهنه و الاغ قدیمی باوفا را ول کردهام و به گربه چشممنجوقی نگاه میکنم که بزخو کرده و به خیابان مینگرد. موتورسوار و شوفرتاکسی یقه هم را جرواجر کردهاند و افسر راهنمایی آمده کروکی بکشد. به گربه میگویم پیشیجانم، پیشی تنهاییام، انگار یکهو ریشسفیدان این شهر به عالمی دیگر کوچیدهاند؟ گربه مرا نگاه میکند و من گربه را. از نگاه اوست که من زردی گرفتهام.
چشم منجوقی
در همینه زمینه :