• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
چهار شنبه 28 مهر 1400
کد مطلب : 143389
+
-

جواهرات خانوادگی

«پدرخوانده» در آستانه پنجاه سالگی

جواهرات خانوادگی

سعید مروتی - روزنامه‌نگار

    انتهای «پدرخوانده دو» بعد از دو ساعت و نیم روایت صعود و سقوط ویتو کورلئونه جوان و مایکل کورلئونه میانسال و شکست اخلاقی اندوهناک پدرخوانده، کوپولا با فلاش‌بکی به روزگار خوش از دست رفته، ماجرا را به پایان می‌رساند‌. جایی که همه اعضای خانواده از سانی و مایکل و فردو و کانی تا تام هیگن و کلمنزوی خیکی، سر میز شام نشسته‌اند و شاد و خندان منتظر آمدن پدرخوانده‌اند. مایکل از قصدش برای پیوستن به ارتش و رفتن به جنگ می‌گوید و سانی دستش می‌اندازد و صدای خارج از کادر متوجهمان می‌کند که پدرخوانده آمده است. کوپولا حماسه تلخش را با تصویری حسرت‌خورانه از خانواده تمام می‌کند. جایی که بار دیگر به این باور می‌رسیم که پدرخوانده ورای همه صحنه‌های کشتار و توطئه و جنایت و خیانت، بیش از هر چیز درباره خانواده است.

    فصل طولانی عروسی به‌عنوان یکی از بهترین افتتاحیه‌های تاریخ سینما ما را به ضیافتی دعوت می‌کند که در کانونش دون کورلئونه قرار دارد. پدرخوانده‌ای که در اتاق تاریک کارش نشسته و هر کس به سراغش می‌آید درخواستی دارد. از بوناسرا که دنبال انتقام از جانورانی است که دخترش را نابود کرده‌اند تا جانی فونتن که تهیه‌کننده هالیوودی حاضر نیست نقش دلخواهش را به او بدهد و همزمان عروسی هم در جریان است. همه اعضای خانواده دور هم جمع می‌شوند. از سانی پرشر و شور و فردوی بی‌دست و پا تا مایکل قهرمان جنگ و آدم حسابی خانواده، همه در یک قاب قرار می‌گیرند؛ خانواده بزرگ دن کورلئونه کنار هم و خندان رو به لنز دوربین‌ها و می‌دانیم که چنین قابی دیگر تکرار نخواهد شد.

    دستمایه نویسنده‌ای بازاری و شکست‌خورده (ماریو پوزو) در اختیار کارگردانی جوان و به لحاظ تجاری ناموفق (فرانسیس فورد کوپولا) قرار گرفت که مهم‌ترین ستاره‌اش بازیگری بود که سال‌ها بود همه اعتقاد داشتند دوره‌اش تمام‌شده (مارلون براندو). به اینها باید بازیگر جوانی را هم اضافه کرد که پارامونت تا لحظه آخر اعتقاد داشت از او چیزی در نخواهد آمد (آل پاچینو). فیلمی که با تنش‌های فراوان در پشت صحنه ساخته شد تصاویر تاریک فیلمبردارش، گوردون ویلیس همه را دیوانه کرده بود و کارگردانش هر لحظه منتظر شنیدن خبر اخراجش بود (کوپولا در حالی پلان‌هایش را می‌گرفت که الیا کازان پشت در استودیو بود تا کار را دست بگیرد). داستان تولید پدرخوانده خودش حکایتی است جذاب و خواندنی. اینکه از پشت این همه دعوا و تنش و حاشیه چنین متنی بیرون آمده، در نوع خود جالب توجه است. سودآور‌ترین محصول پارامونت در دهه 70 میلادی، می‌توانست بزرگ‌ترین شکست استودیو از کار درآید و اگر چنین نشد جز کوپولای جوان، باید سهمی ویژه هم برای رابرت ایوانز مدیر تولید جاه‌طلب پارامونت قائل شد. هم او که با خواندن ۱۰۰ صفحه اول رمان در دست نگارش ماریو پوزو امتیازش را خرید. از بین آن همه کارگردان بزرگ و شاخص، تشخیص داد که مناسب‌ترین فرد برای کارگردانی پدرخوانده، کوپولای گمنام است. و در نهایت هم با همه اختلاف‌نظر‌ها و نبردهای تمام‌نشدنی‌اش با کارگردانی که خودش انتخابش کرده بود، هر تصمیمی که گرفت به نفع فیلم تمام شد.

    «عوام بپسندند و خواص تحسینش کنند»؛ این اوج موفقیت هر اثر هنری است. به‌ندرت پیش می‌آید که فیلمی رکورد گیشه را بشکند، اسکار را فتح کند، منتقدان ستایشش کنند و از قضاوت تاریخ هم سربلند بیرون بیاید. فاصله‌ای با پنجاه سالگی پدرخوانده نداریم و تعداد کسانی که در شاهکار بودن فیلم تردید دارند واقعا زیاد نیست. حتی مخالف‌خوان‌های حرفه‌ای هم در مورد پدرخوانده، کمی جانب احتیاط را رعایت می‌کنند.
پدر خوانده دو، موفقیت انتقادی گسترده‌تر و جوایز اسکار بیشتری به‌دست آورد. منتقدان آن را بهترین دنباله تاریخ سینما نامیدند و تماشاگران هم از آن استقبال کردند، البته نه به اندازه قسمت اول. با این حال داستان خانواده کورلئونه همچنان و با وجود رویکرد شخصی‌تر کوپولا و رفت و برگشت دیالکتیکش میان صعود و سقوط پدر و پسر، همچنان کار می‌کرد. در مورد پدرخوانده سه که همه اتفاق نظر دارند ضعیف‌ترین قسمت مجموعه است، باید بیش از هر چیز عوض شدن زمانه را درنظر گرفت‌ و اینکه کوپولا فیلمساز دهه 70 بود و پس از شکست‌های پیاپی‌اش در دهه 80، به لحاظ حرفه‌ای دوران خوبی را پشت سر نمی‌گذاشت. با این همه حتی این فیلم کمتر متقاعد‌کننده هم داستان خانواده را روایت می‌کند؛ گیرم با گسست و آشفتگی بیشتر.

   پدرخوانده حالا اما بیش از هر چیز یک شمایل است. شمایلی که از ادبیات، جامعه‌شناسی و سیاست بهره می‌گیرد اما مقهورشان نمی‌شود و در نهایت این سینماست که پیروزی شکوهمندانه‌اش را جشن می‌گیرد. سینمایی که با انبوهی از ژست‌های مردانه و دیالوگ‌هایی که بیشتر جمله قصار هستند و ربطی به محاورات روزمره ندارند، در یادها می‌ماند. مثل لحظه‌ای که مایکل در شروع فیلم با تحسین، ماجرای تهدید رهبر ارکستر توسط پدرخوانده را برای کی نقل می‌کند: «‌پدرم پیشنهادی بهش کرد که نتونه رد کنه‌». یا جمله تسیو به تام هیگن وقتی که دستش رو شده و قرار است به‌عنوان خیانتکار کلکش کنده شود؛ «به مایکل بگو برای کار بود. همیشه دوستش داشتم.» لحظه‌ای که دنیای خانواده‌ای که خلاف و جنایت کسب‌وکارش است پیچیدگی‌هایش را نمایان می‌کند. درباره همسانی و پیوندی که پدرخوانده میان جنایت سازمان‌یافته و عملکرد سیستم سرمایه‌داری آمریکا ایجاد می‌کند هم خود کوپولا بارها صحبت کرده و هم منتقدان. اینکه فیلم از منظر چپ، راست سرمایه‌دار را می‌زند یا نه، خودش بخشی از همان نظام سرمایه‌داری است که نقدش می‌کند نکته‌ای مناقشه‌برانگیز است.
حسن پدرخوانده جایی نمایان می‌شود که چون سینماست از دل هر مضمونی در نهایت به میزانسن اتصال می‌یابد؛ به جزئیات؛ به یک کنش به ظاهر ساده، به یک نگاه خشمگین یا نگران و دیالوگ‌هایی که تکرار کردنشان هنوز هم لذتبخش است. و با همه آن اغراق‌های نمایشی دلپذیر، در نهایت ما تماشاگر ماجراهای یک خانواده هستیم و این جواهرات خانوادگی است که در آستانه پنجاه سالگی همچنان عیار بالایش را به رخ می‌کشد.

این خبر را به اشتراک بگذارید