ناشتایی/ صبح تابستان گم میشود...
سمانه گلک
همهچیز دارد کمکم به پاییز مبتلا میشود؛ از رنگ و روی درختان گرفته تا تاریکی و روشنی آسمان. حالا که زودتر شب میشود دیرتر صبح، حالا که همهچیز در ابتلای سرما فرومیرود، دیگر خبری از تا لنگ ظهر خوابیدن نیست. دیگر نمیشود صبحانه و ناهار را گِرد کرد، یک وعده خورد و تمام.
حالا دیگر کمکم دارد عطر دفتر نو میپیچد در خاطره و صدای کشیدن مداد روی دفتر. با اینکه مدرسهها هم در فضای مجازی شکل و قواره تازه گرفتهاند، اما هنوز معتقدم که صبح تابستان با صبح یک روز پاییزی زمین تا آسمان تفاوت دارد. صبح پاییز هرچه باشد زود نمیآید که بخواهد زود برود، اصلا آمده است که بماند و خودی نشان بدهد.
صبح پاییز در راه است با نگرانیهایی که شاید خلاصه میشود در یک جمله: «پاشو مدرسهات دیر نشه.»
تا فرصت هست هر چند کم صبح تابستان را نفس بکشیم قبل از اینکه آفتاب ظهر تابستان بیفتد وسط خانه. بیاییم بند بند صبح تابستان را خاطره کنیم، بگذاریم کنج خاطراتمان وگرنه تا صبح تابستان سال بعد شاید ما دیگر آدم امروز نباشیم... .