• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
یکشنبه 28 شهریور 1400
کد مطلب : 140930
+
-

مان/ قابی میان ماندن و رفتن

مان/ قابی میان ماندن و رفتن

شیدا اعتماد

عکس‌های خانوادگی روی دیوار برای من حس محافظین خانه را دارند. انگار وقتی که نیستی، پدربزرگی که سال‌هاست در این دنیا نیست، مراقب خانه می‌ماند. من هرگز پدربزرگ مادری‌ام را ندیده‌ام. اما عکسی از آن مرد با چشم‌های درشت و نگاه جدی و جوان روی دیوار خانه مادربزرگم همیشه بود. آنجا زیر نگاه سنگین پدربزرگ من میخکوب می‌شدم. سعی می‌کردم خاطره‌هایی که می‌شنیدم با تصویری که می‌دیدم را ترکیب کنم. تجسم کنم که چطور راه می‌رفته. صدایش چطوری بوده. چطور می‌خندیده.
خودم اما دلش را ندارم عکس آدم‌های رفته را به دیوار خانه‌ام بزنم. احساس می‌کنم با این کار، فقدان همیشه در فضای خانه می‌ماند. عکس یادم می‌اندازد که آن شخص دیگر نیست و دیگر نمی‌تواند باشد و دیگر هیچ‌وقت مثل آن لحظه‌ای که این عکس گرفته شده به من نگاه نخواهد کرد.
خانه‌هایی هم هستند که پر از عکس هستند. عکس دوستان. عکس خانواده. عکس وقایع مهم زندگی. برای من تماشای دیوارهای پر از عکس در خانه دوستانم خوشایند است. ایستادن روبه‌روی عکس‌ها و پرسیدن اینکه کجا بوده‌اند. چه کرده‌اند و چرا این عکس آنقدر مهم بوده که شده بخشی از خانه.
هر عکسی نمی‌تواند برود روی دیوار و آنجا بماند. باید قصه‌ای پشتش باشد تا بتواند دوام بیاورد. عکس‌های بی‌قصه زود محو می‌شوند و برای همیشه در آلبوم‌های سنگینی که سال تا سال ورق نمی‌خورند زندانی می‌شوند. عکسی که روی دیوار یا در قابی روی میزی جا می‌گیرد فرق دارد. چیزی در آن عکس در صاحبخانه احساسی را زنده می‌کند. لزوما این احساس شادی نیست.
خودم عکسی از یکی از سخت‌ترین زمان‌های زندگی‌ام را روی دیوار دارم. هر بار نگاهش می‌کنم یاد حال روحی‌ام در آن زمان می‌افتم و یادم می‌آید از آن حال گذر کرده‌ام. از آن قله سختی که فکر می‌کردم عبور از آن ممکن نیست عبور کرده‌ام و به امروز رسیده‌ام. آن عکس بیشتر از عکسی که از لحظه پیروزی گرفته شده باشد به من احساس قدرت می‌دهد. عکس‌ها به خانه جانی دیگر می‌دهند. یک جور حسرت خوشایندی که شاید با ساختار خانه، جور دربیاید. اینکه لحظه‌هایی بوده که شاید حالا نیست اما شاید دوباره باشد. شاید دوباره بشود برویم سفر. اما دیگر بچه دوباره به کلاس اول دبستان نخواهد رفت. آن خنده معصوم با دندان افتاده تا ابد یگانه است. قلب آدم را از حسرت و اشتیاق توامان لبریز می‌کند. یاد آدم می‌اندازد که زندگی گذراست و خانه پایدار. عکس چیزی در این میانه است. خاطره‌ای پایدار از لحظه‌ای گذرا و بی‌تکرار. برای همین می‌آید و در دل خانه می‌نشیند و گاهی برای همیشه بخشی از آن می‌شود. مثل عکس پدربزرگ که هرگز نمی‌توانم آن خانه را بدون آن عکس تجسم کنم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید