تابستانی به پهنای خیال
تابستانم! نمیدانم چهطور و چگونه و حتی چه کسی میانهی ما را شکرآب کرد. ما که رفیقتر از این حرفها بودیم. تو و من، دوستی دیرینهای با هم داشتیم و چه سفرها و خوشگذرانیها که با هم داشتیم. چه کارها که در کنار هم مشغول به انجامش نشدیم و چه خیالها که با هم نبافتیم.
اما دو سالی است که تو را به خانهمان دعوت کردم تا در کنار هم گل بگوییم و گل بشنویم، کتابهای جدید بخوانیم، موسیقی گوش کنیم، فیلم و سریال تماشا کنیم و به پهنای خیال رؤیایی ببافیم که کاملاً متعلق به ماست؛ به من و تو.
با هرنسیمی که میوزد، چشمانم را میبندم و فرداهای بهتری را متصور میشوم؛ فردایی که همهی ما را بدون ماسک به آغوش تو بازمیفرستد. روزهای خوب در راهاند. پس به امید روزهای بهتر.
سارینا فتحی ۱۵ ساله از زنجان