• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
دو شنبه 8 شهریور 1400
کد مطلب : 139134
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/1wO0G
+
-

گفتنی ها/ از همین اطراف خودمان تا مزارشریف

گفتنی ها/ از همین اطراف خودمان تا مزارشریف

سعید کیائی

اولی گفت: هنر، مثل ملاتی است که لای زندگی باید ریخت تا آجرهای زندگی محکم و سفت به هم بچسبند.
دومی گفت: آجرهای زندگی را باید طوری انتخاب کنی که بنای خانه‌ات، هم مقاوم باشد و هم زیبا.
ـ آجر و ملات باید به هم بیایند؛ نمی‌شود ملات آب آهک را به بلوک سیمانی زد و توقع داشت دیوار، دیوار شود...
ـ آره دیگه، به هم نیان که نمیشه... باید بیان. باید ماسه سیمان برای بلوک زد، برای کاشی هم چسب. دیدی این چسب ایرانی‌ها چه کیفیتی داره؟ بخوای بکنی باید دیوار رو جا به جا کنی باهاش...
ـ آره، لاکردار... خیلی خوش ملاته. آب هم کم می‌خواد بزنی بهش. تا توی کار ننشسته، میشه جا به جاش کرد، ولی وای به روزی که بشینه.
ـ آره، از هنر می‌گفت. چطور یهو. قسم خورده بودی نگی که!
ـ آره، گفتم نمی‌گم. حالام 22سال و 10‌ماه و 3روزه هیچ، لام تا کامی ازش نگفتم. می‌دونی چی شد گفتم؟
ـ نه.
ـ دیشب زود رسیدم خونه. گوشی بچه رو گرفتم، رفتم این کانال‌ها رو نگاه کردم. چه بلایی سر افغانستان آوردن... یادِ وردستم افتادم. یادته؟ اسمش جمعه بود.
ـ آره، خیلی خوش مرام بود. جمعه. بچه کجا بود؟
ـ بچه مزارشریف. همیشه هم، هم مزارش رو می‌گفت و هم شریفش رو... خیلی با عشق بود. عشق مولا بود. یاد اون کردم. عجب صدایی داشت. عجب پنجه‌ای. این‌رو اون گفته بود...
ـ چی‌رو؟
ـ همین که هنر مثل ملات زندگیه.
ـ آها! آره. غروب رو ساختمون نشسته باشی، دم غروب، مگه میشه دهن داشته باشی و آواز نخونی. همه روز رو می‌شوره می‌بره.
ـ بی‌خبری بد دردیه‌ها؛ دردِ بد، همین بی‌خبریه...
ـ کی رفت؟ کجا رفت؟
ـ همین چند وقت قبل هم بود. کار می‌گرفتیم با هم، خواستم براش زن بگیرم اینجا بمونه. گفت نه. اون عکسه بود، عکسه که دراومد «جان پدر کجاستی!؟» بعدِ اون انگار آتیش گرفت، رفت. فقط برام نوشت، وضعم که خوب شد دعوتت می‌کنم با عیال بیایین مزار شریف. به خرج خودم.
ـ آره، بچه جمع کنی بود. ولی آروم نداشت... قرار نداشت.
ـ عکسش رو دیدم. بمبه که ترکیده...
ازینجا به بعدش رو گریه کرد.
ـ فردا برات صداش رو میارم. یه شب که نبودی، با اون ضبط دو کاسته‌ای که بود، ضبط کردیم صداش رو... «غمت در نهانخانه دل نشیند» می‌خوند.
با خیال صداش خوند.

این خبر را به اشتراک بگذارید