
زنگ ساعت و دینگ نازک کتری برقی

سمانه گلک
یک جمله کلیشهای هست که میگویند: هر صبح یک امید دوبارهاست ولی این روزها به هر کسی این جمله را بگویی طوری نگاهت میکند که خودت تلخی جاری و مگوی کلامش را میفهمی.
آن نگاه حتما به تو خواهد گفت که «نفست از جای گرم بلند میشودها».
اما واقعیت این است شاید کمتر کسی این روزها نفسش از جای گرم بلند شده باشد چرا که گمان میرود در حقیقت این صبح است که معنایش را از دست داده نه امید. وقتی دیگر خبری از ساعتهای کوکی رومیزی استیل با آن زنگ پر هیبتش نیست، وقتی این گوشیهای تازه به دوران رسیده با زنگ نازدارشان چند باری صدایت میکنند بلکه بیدار شوی و اگر نشدی قید بیدار شدنت را میزنند دیگر چه توقعی میتوان از زمین و زمان داشت. صبح وقتی نوید امید تازه میدهد که خودش در انبوهی از حال خوب و گرم باشد، نه که همهچیزش گره خورده باشد به تکنولوژیهایی که آمدند تا هر چه اسباب حال خوش است را جارو بزنند و ببرند. همین زنگ ساعت بیدار شدن نمونهاش.
کداممان دلمان میآمد به صدای آن ساعتهای کوکی قدیمی پر هیبت نه بگوییم. جوری بیدارمان میکرد که انگیزه از حدقه چشمانمان بیرون میزد. نمونهاش صدای قل قل سماور، این آهنگ صبحگاهی کجا و این صدای سوت کتریهای جدید یا دینگ نازک کتری برقی کجا.
نمیخواهم بگوییم تکنولوژی چیز خوبی نیست، نه اتفاقا هم خوب است و هم لازم فقط اگر دست به ترکیب صبحهایمان نمیزد همهچیز جور دیگری بود.
شاید دیگر هیچچیز مثل قدیم نباشد حتی دغدغههایمان ولی دلمان لک زده برای همان خوشبختیهای کوچکی که داشتیم و دیگر خبری از آنها نیست.