ناشتایی/ اصالت علیه کورنفلکس
سمانه گلک
اینکه میگویند هر چیزی قدیمیاش خوب است، اگر در مورد هر چیزی صدق نکند در مورد صبحانه بیبرو برگشت صدق میکند، حالا شما هر چه نان تست کره خورده را پای میز صبحانه بیاوری و لته و پنیر سهگوش و ال و بل را پای ثابت صبحانهات کنی، مگر مزه چای شیرین و عطر نان داغ و پنیر لیقوان و کره میدهد یا اصلا رنگ خیار و گوجه را دارد؟
اصلا شما بگو املت با گوجه کجا و این املتهای فرنگی و بیکندار کجا؟
اصلا ما را چه به این زرق و برقهای نوستالژی دزد.
ما همین که گرد یک سفره چهارزانو بنشینیم و بخار بلند شده از چای صبحانه را ببینیم، یک لقمه کنج لپمان نگه داریم و چای شیرین هم بزنیم، کیفمان کوک است.
اصلا این قدیمیها یک چیزی میدانستند که صبح را با این رنگ و لعاب شروع میکردند. هر چیزی را مُد میکنید ایرادی ندارد اما انصافا دست به ترکیب چای شیرین و نان پنیر نزنید، کام صبح را همین چای شیرین است که شیرین میکند و بس. از همه اینها که بگذریم میرسیم به حکایت صبحی که دیگر صبح نیست، تقریبا حوالی ظهر است. تا چشم باز میکنی و میخواهی لطفی در حق خودت کنی و ادای دینی به صبحانه، میروی و با یک ظرف کورنفلکس و شیر سر و ته ماجرا را هم میآوری. یعنی نه صبح خروسخوانی را میبینی، نه عطر نان سنگک و بربری تازه استشمام میکنی و نه معنای حقیقی صبح را میفهمی. گویی صبح اصیل را هم بین هیاهوی دنیای امروزمان گم کردیم. همان صبح با جشن کوچک یک فنجان کمر باریک چایی شیرین و یک کف دست نان و پنیر... .