به مناسبت روز عرفه
زائر صحرا
اوکتای فراغی
تو پناهگاه منی، زمانی که راهها با همهی وسعتشان درماندهام کنند و زمین با همهی پهناوریاش بر من تنگ گیرد.
بخشی از دعای امامحسینع در روز عرفه
صحرا باید بهترین مکان برای روبهروشدن با خود باشد. جایی که هرچه نگاه کنی خاک است. خبری از پَستیها و بلندیها نیست. خبری از رنگهای بسیار و گوناگون نیست. همهچیز بهطرز عجیبی شبیه به ذات انسان است. یکدست و آرام. در سکوت محض، با رازهای فراوان در قلب.
نام دیگر تمام صحراهای جهان میتواند عرفات باشد. جایی که هرکس به آن پا میگذارد با معرفت رو بهرو میشود. میبیند، میشناسد و آگاه میشود. اینجا هیچچیز نمیتواند حواس انسان را از تو پرت کند. همهجا شبیه بههم است. این نظم، ذهن را آرام میکند. فرصت میدهد به آنچه مهم است فکر کنیم.
از فاصلهی بسیار دور، در صحرای عرفات قدم میگذارم. به آنجا میآیم چون درست زمانی که زمین برایم تنگ شده بود راهها مرا به آنجا رساندند. انگار که گم شده بودم و در گمشدگیها، هرطرف را نگاه میکردم، به آنسو اشاره میشد. من در خیالم به آنجا رسیدهام، از پشت پلکهای بستهام صحرا را دیدهام و با قلبی که درمانده شده بود در این صحرا به تو پناه آوردهام. صحرا به اندازهی تمام آدمهایی که به دیدارش رفتهاند و در جان آن تو را صدا زدهاند داستان در قلبش دارد. هرکسی که در روزی چنین به صحرا آمده است، با دعاهایی که تو آموختهای، صدایت زده است؛ غمش را گفته است، از خودش شکوه کرده است، به تو بازگشته است. اما پایان داستان همهی آدمها شبیه بههم است؛ شناخت و معرفت است.
هیچکس از این روز و از این صحرا دست خالی برنمیگردد اگر که از ابتدا آمده باشد تا دستهایش را پر کند. چون این رسم تو است. تویی که دعوت میکنی، فرصت میبخشی، میشناسانی و پناه میشوی. من نیز، درمانده و گمشده، از زمینی که با همهی وسعتش کوچک شده است به عرفات میآیم تا تو را صدا بزنم، به صحرایی میآیم که در چنین روزی بزرگتر از تمام زمین میشود. حسابش از زمین جداست چون تکهای از بهشت است. میآیم تا از کلمه به معنا برسم. از عرفهی زمین تا عرفهی قلب. از درماندگی تا رهایی. و تو به همهی کسانی که به اینجا آمدهاند معنا و رهایی میبخشی. لطفاً به من هم نگاه کن. من نیز زائر این صحرا هستم.