![غول خاکستری نامهربان](/img/newspaper_pages/1400/04-%20TIR/17/docherkheh/7-2.jpg)
غول خاکستری نامهربان
![غول خاکستری نامهربان](/img/newspaper_pages/1400/04-%20TIR/17/docherkheh/7-2.jpg)
مدام اپلیکیشن روزشمار کنکور را نگاه میکنم. روزهایی را بهخاطر میآورم که درست 365 روز به موعد مانده بود و استرس داشتم. امروز که فقط چند روز باقی مانده، باز هم به همان میزان استرس دارم!
راستش روی کاغذ اینطوریبودن باورنکردنی است. شما درست یک سال و خردهای هرروز باید هشت تا 13ساعت درس بخوانید. مواد درسی تغییر نمیکنند، بلکه مدام از یادتان میروند و نیاز به مرور دارند! و این یعنی حد غایی تکرار و روزمرگی. دقیقاً همانچیزی که انسان فطرتاً از آن فراری است، اما تو بهعنوان یک دانشآموز، اجباراً باید از آن استقبال هم بکنی.
نکتهی دیگر این است که تو را از برای اینطوریبودن ستایش میکنند و توی سر بچههای فامیل میزنند: «بچهی ما یه ساله از خونه بیرون نرفته، هی سرش تو کتابه!» و اینطوری است که الگو میشوی و این روزمرگی را به نسلهای بعد منتقل میکنی.
امروز تولدم بود و فقط چندروز به کنکور مانده. با غمی که سعی در پنهان کردنش داشتم به شمع روی کیک که اتمام نوجوانیام را فریاد میزد نگاه کردم. من بهترین سالهای زندگیام را بهجای خواندن کتاب و دوچرخه و تماشای فیلم و ورزشکردن، یک روبات نامتحرک حفظکنندهی منزوی، پشت درهای بستهی اتاقم بودهام.
زینب فتحاللهی
۱۷ ساله از شهریار