دلگیرترین غروب هورالعظیم
سینا قنبرپور
جنگ که تمام شد خیلیها نبودند، شهید شده بودند، اما هور بود. آب هم بود. گفتند قرار است طرح توسعه نیشکر خرابیها را آباد کند. شغل ایجاد کند. بعد گفتند اینجا وسط هور نفت پیدا کردهاند. نفت بیاید نانتان در روغن است. هم نیشکر آمد هم نفت، اما نانمان داخل روغن نیفتاد. همین ماهیای که از هور میگرفتیم هم از دست رفت، همین که گاومیشهایمان را داشتیم خوش بودیم و با شیرش نان و پنیری میخوردیم. جنگ که تمام شد تازه جنگ ما شروع شد. حتی شرجیهای این روزها هم دیگر مثل شرجیهای زمان جنگ قابل تحمل نیست.
راستی اگر میدان نفتی آزادگان نبود و امروز میخواستید آدرس «زهیریه» را بدهید به جای آنکه بگویید نزدیکترین آبادی به تأسیسات نفتی چطور آدرس میدادید؟ میگویند تأسیسات نفتی آبشیرینکن دارند! راستی چرا این تأسیسات نفتی که برایمان نان نداشت آبخوردن هم نداشت؟ ما هم جنگ تحمیلی را دیدیم، هم روزهایی که صدام به جان کویتیها افتاد و آمریکاییها افتادند به جانش. اینجا روزهای زیادی را با صدای گلوله و خمپاره گذراندیم. نفت هیچ صدایی نداشت فقط دود داشت که به چشممان رفت و امروز دلتنگترین غروبهای هور را هم با دود دکلهای نفتی بدون آب باید به استقبال شب برویم.