چهره به چهره/ جدل داغ تابستانی در قلب تهران
صابر محمدی
فروغ فرخزاد: وزن باید باشد، باید باشد.
[اینجای گفتوگو، مهدی اخوانثالث، پیرو بحثی مفصل و دامنهدار در رابطه با ضرورت توسل به وزن در شعر، میگوید اگر وزن را از شعر بگیریم اسم دیگری باید بر آن گذاشت و ممکن است این دیگر شعر نباشد.]
احمد شاملو: چرا؟ آخر چرا باید این کار را بکنیم؟
فروغ فرخزاد: من از شعر آقای شاملو خوشم میآید.
احمد شاملو: نه! اگر خوشتان بیاید حرفتان خودبهخود نقض میشود.
فروغ فرخزاد: نه من دارم عقیده خودم را میگویم [...].
احمد شاملو: چرا آنقدر تردید دارید؟
فروغ فرخزاد: نه، تردید ندارم [...].
از 1965 تا 2004 طول کشید تا متن تنها گفتوگویی که بین حلقه اولیه شاعرانِ پس از نیما درگرفته بود منتشر شود؛ نخستین و آخرین باری بود که احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوانثالث، م.آزاد و حتی سهراب سپهری دور یک میز نشستند و با هم حرف زدند. کسی که توانسته بود چنین رویدادی را رقم بزند استادی هندیتبار بود که از آمریکا آمده بود و از فروغ خواسته بود چنین میزگردی را ترتیب دهد. کمی مانده بود تا فروغ با آن جیپ شماره ۱۴۱۳ ط ۲۴ بکوبد به جدول کنار خیابان دروس و بمیرد. جلسه اول در خانه فروغ و جلسه دوم در تهران برپا شد. در این گفتوگو دیگرانی هم هستند؛ سیروس طاهباز، حسن کامشاد و امین بنانی هم در این گفتوگوها حاضر بودهاند. تابستان 1384 بالاخره پس از چهاردهه، مرتضی کاخی، متن فارسی این گفتوگو را بهدست داد و نشر زمستان نیز آن را منتشر کرد؛ کتابی که میتوانست اتفاقی در تاریخ شعر فارسی محسوب شود و تکانی به تحلیل یافتههای تاریخنگاران بدهد اما هنوز هم در همان یکی دو چاپ اولیهاش مانده است و خوانده نمیشود.
سطرهایی که ابتدای این یادداشت آوردم، از جلسه دوم گفتوگوست؛ سهراب سپهری که در جلسه نخست هیچ حرفی نزده بود، اینجا دیگر غایب است اما دیگران هستند. عمده زمان گفتوگو، متأسفانه بر بحثی بیهوده بر سر لزوم استقرار وزن در شعر پس از نیما میگذرد. البته حالا میگوییم بیهوده اما باید درنظر بگیریم که در زمان برقراری این گفتوگو، ایده کنارگذاشتنِ عروض نیمایی، بسیار جوان است و بنابراین بحث میطلبد. دریغمان اما از این روست که چنین فرصتِ یکباره و یگانهای، میتوانست به موضوعاتی بس مهمتر اختصاص یابد. خودتان فکرش را بکنید اگر فرصت مدیریت میزگردی با شرکت شاملو و فرخزاد و اخوانثالث را به شما بدهند، چه چیزها که میتوانید مطرح کنید؛ چیزهایی که وزن شعر فارسی، بینشان کماهمیتترین میتواند باشد. با این حال، این فراز از گفتوگویی که بین شاملو و فرخزاد بهعنوان دو شاعری که یکی وزن را به کلی کنار گذاشته و آن دیگری همچنان قائل به محدوده وزن است، امروز شاید جدل بر سر معمایی حلشده بهنظر برسد. اما خودتان را نبینید من یکی هنوز با کسانی سر و کار دارم که شعر بیوزن را برنمیتابند. ولی نکته فقط همین تازگی یا کهنگی موضوع بحث نیست. چیست؟ عرض میکنم.
امروز این روایت به چه درد ما میخورد؟
فروغ میگوید آزادیای که با کنارگذاشتن وزن حاصل شود مطلوب نیست. شاملو این حرفها را قبول ندارد. فروغ میگوید از شعرهای شاملو خوشش میآید؛ شعرهایی که وزن را کنار گذاشتهاند. شاملو میگوید اینکه نمیشود؛ اینکه هم شعر بیوزن را قبول نداشته باشی و هم شعر من را دوست داشته باشی. اما فروغ بهنوعی میگوید از چیزی خوشش آمده که مبنای زیباییشناسانه آن را قبول ندارد. عجالتا فارغ از پذیرفتن شعر بیوزن یا نپذیرفتن آن و در سپهری بزرگتر از وزن و شعر و این ماجراها، از چنین جدلی میآموزیم که شنیدنِ صدای «دیگری» را به همباوری با او مبتنی نکنیم.