دیالوگ/ ماهیها عاشق میشوند
اون موقعها که خیلی جوون بودم و همه دور سفره جمع میشدیم، وقتی که غذا تموم میشد یه آه بلند میکشیدم و میگفتم: کاش غذا تموم نمیشد! کاش اولش بود! نه بهخاطر غذاها... اون که همیشه بود... فقط بهخاطر این جمعی که میدونستم همیشه باقی نمیمونه، ولی خب الان که همه هستیم، پس قدرشو بدونیم دیگه!
علی رفیعی
در همینه زمینه :