مان/ راه نفس محله
شیدا اعتماد
من در محلهای زندگی میکنم که به باغهایش معروف بوده است. باغهای این محله بهتدریج از بین رفتهاند و به جایشان برجهای بلند روییدهاند. باغهای اندک باقیمانده، خصوصی هستند و اطرافشان دیوار کشیده شده و از بافت محلی جدا شدهاند. این محل، پارک شهری درست و حسابی ندارد. یک زمین خالی بزرگ در محله هست که یک جوی آب از آن عبور میکند. دور این جوی آب چندتایی درخت هست و سبزه. این زمین خالی، بین برجهای بلند محله و بین خیابانهایی که نفسی برایشان نمانده تنها لکه خالی بزرگ در منطقه است.
عصرها که زور آفتاب کم میشود، در همین زمین خالی، اهالی محل پیادهروی میکنند. خانوادهها زیرانداز پهن میکنند و کنار جوی مینشینند. بچههای کوچک توی زمین بزرگ بدون اینکه دلهره عبور ماشینی را داشته باشند میدوند و بازی میکنند. بزرگترها دوچرخهسواری میکنند. سگ نگهبان باغ مجاور با توله سیاهش میچرخد و برای رهگذران عموما مهربان دمش را تکان میدهد. سرباز خستهای روی چمنهای اندک کنار جوی خوابش میبرد و کودکان با دستهای کوچکشان شقایق میچینند و برای مادرانشان میبرند. این زمین خالی بزرگ، مالکیت خصوصی دارد. هیچ امکاناتی ندارد و هیچگونه رسیدگی خاصی به آن نمیشود با این حال، راه نفس این محل را باز نگه داشته است. با اینکه چندان تمیز هم نیست و حتی همسایههای بیذوق گاهی نخالهها و زبالههایشان را گوشه و کنار این زمین، خالی میکنند. گاهی هم سر و کله چند نقشهبردار پیدا میشود و این دلهره را به جان اهالی محل میاندازد که عاقبت ساختوساز این زمین هم شروع خواهد شد.
غمانگیز است که شهر خاکستری، نمیتواند از این فضاهای خالی محافظت کند و به آنها کاربری فضای سبز شهری بدهد. همین حالا، این زمین دارد بهعنوان یک فضای شهری بهخوبی عمل میکند و اهالی را بهسوی خودش میکشاند. درختها، سبزهها و شقایقها بدون اینکه دستی برای رسیدگی به آنها در کار باشد سبز میشوند. در شهر ماشینها و برجها، این تکه زمین فعلا در تصرف اهالی است. تا کی حصارهای سفید و آبی دورش کشیده شوند و بیلهای مکانیکی زمینش را تکهتکه در کامیونها خالی کنند و به جای یک زمین خالی، یک مجموعه برج دیگر در آن علم کنند.
در جنگی که برای حفظ باغهای خصوصی در جریان است باید گوشه چشمی هم به فضاهای اینچنینی وجود داشته باشد. مخصوصا وقتی که یک بخش از محله خودبهخود دارد بهعنوان پارک شهری عمل میکند و فقط نیاز به بهسازی و ساماندهی دارد.