
بررسی زندگی و ناگفتههایی از شهید صیاد شیرازی در آستانه روز ارتش در گفتوگو با دخترش مریم
امیری که صیاد دلها شد

الناز عباسیان
نامش را بسیار شنیدهایم اما اغلب شناخت ما از او محدود به بزرگراهش میشود و اینکه یک فرمانده بزرگ ارتش بود و چند سال پیش ناجوانمردانه ترور شد. اینها شناختی است که اغلب مردم از شهید علی صیادشیرازی، این فرمانده ارتش ایران دارند؛ کسی که از شاخصترین فرماندهان جنگ بود و رشادتهایش قبل از انقلاب و در شرایط بسیار دشوار مبارزه در محیط نظامی زمان شاه هم زبانزد بود؛ کاری که با هوشمندی و درایت بینظیرش با ایجاد ارتباط با علمای اصفهان نقش مهمی در تربیت انقلابی جوانان ارتش ایفا کرد. طعم تلخ زندانهای انفرادی ساواک را هم چشید اما دیری نپایید که با پیروزی انقلاب اسلامی از بازداشت خارج و با درجه سروانی وارد ارتش شد. ورود دوبارهاش به ارتش چنان مؤثر واقع شد که اینک نام او را در صدر ارتش جمهوری اسلامی ایران حک کردهاند. اما میخواهیم امروز در آستانه ۲۹فروردین و روز ملی ارتش برگی دیگر از زندگی شهید صیادشیرازی را ورق زده و از زبان دخترش دکتر «مریم صیادشیرازی» از ناگفته و کمگفتههای زندگی سپهبد بشنویم.
یک نظامی خوشفکر
سپهبد شهید علی صیادشیرازی در دوران دفاعمقدس با سمتهای مهم لشکری در عملیاتهای مختلف شرکت داشت. از فرماندهی نیروهای زمینی و نمایندگی امام(ره) در شورایعالی دفاع گرفته تا معاونت بازرسی کل نیروهای مسلح و جانشینی ستاد کل، همگی نشان از سالها تلاش او برای ایجاد «وحدت مقدس» بود. همچنین او یک طراح جنگ و نظامی خوشفکر بود که با روحیه مذهبی و روحانی برای امور خطیر نظامی مدد میجست. تخصص و تبحر بالای او در امور نظامی بهویژه رسته توپخانه هم که مثالزدنی بود تا جایی که او را استاد توپخانه مینامیدند. او را بانی ارتش بسیجی هم مینامند که یکی از آرزوهای امامراحل که مردمی کردن ارتش بود را محقق ساخت که این جز در سایه رفتار و کردار خالصانه وی میسر نشد. فتح خرمشهر هم یادگار تدبیر او بود. مگر خاک داغ خرمشهر و شلمچه و کوهستانهای کردستان و سنندج ایثار و مردانگی او را فراموش خواهند کرد؟ مگر میشود از عملیاتهای کربلا از همان اول تا چهارهمش را یاد کنی و به یاد طراح اولیهاش که شهید صیادشیرازی بود نیفتی؟ طرحی که با توافق و هماهنگی با سردار محسن رضایی تنظیم و مطرح شده بود. به حق باید اعتراف کرد که او بنیانگذار ارتش نوین و متناسب با ایدئولوژی انقلاب بوده و تحول عظیمی در ارتش به پا کرد. مریم صیادشیرازی فرزند ارشد شهید با تأیید این مطالب، به نکته جالب دیگری اشاره میکند و میگوید: «البته ناگفته نماند تشکیل هیأت معارف جنگ هم که برای ثبت و ضبط تاریخ جنگ بود، ابتکار ارزنده شهید صیادشیرازی بود».
ناگفتههای زندگی فرمانده
در ادامه میخواهیم از کمتر گفتههای حاج علی در خانه و زندگی شخصیاش برایتان بگوییم؛ جایی که فارغ از درجه و نشان نظامی خالصانه و عاشقانه در خدمت خانه و خانواده بود. اصلا بگذار کمی عقبتر برگردیم به روزهای ورود او به دانشکده افسری که بیارتباط با شغل پدرش - درجهدار ژاندارمری- نبود. دخترش در اینباره میگوید: «بعد از فارغالتحصیلی از این دانشکده بود که یک دوره مقدماتی رسته توپخانه دید و به لشکر ۲ تبریز پیوست و بعد با انتصاب در فرماندهی آتشبار برای آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد. همین روزها بود که با مادرم عفت شجاع که دخترعمویش هم میشد ازدواج کرد. در همین سال پدرم در کنکور اعزام به خارج در سال ۱۳۵۱ پذیرفته و عازم یک دوره تخصصی توپخانه تحت عنوان هواسنجی بالستیک در آمریکا شد». اما دانشجوی جوان از آمریکا برگشته تحول دیگری پیدا کرده است. بر خلاف اغلب از فرنگبرگشتهها، ایمان و اعتقادش بیشتر از گذشته شده بود تا جایی که در اصفهان که محل ماموریت نظامیاش بود پایش به مجالس مذهبی مخفیانه باز شد. رفتن به این جلسات برای یک نظامی در زمان طاغوت چندان هم بیدردسر نبود اما او تمام سختیهای این مسیر را به جان خریده بود. برای اهل خانه هم رفتن علی به جلسات شبانه سخت بود اما نشستن پای درس اخلاق و عرفان، کمکم روحیه خشک و نظامی علی را، لطیف و مهربانتر کرده بود. این روحیه علی را عاشقتر کرده بود؛ عاشقی که هیچگاه راضی به رنجور شدن محبوبش بانو نبود اما چه باید کرد که رسالتی بزرگتر را معشوق ناچار به دوری از خانه و خانواده میشد.
پدری مقتدر اما مهربان
مریم معتقد است مشغلهکاری پدر بهعنوان یک نظامی با مسئولیتهای خطیر او را از وظایف پدرانهاش دور نکرده بوده و میافزاید: «پدر چه در دوران جنگ و چه سالها بعد از آن به سبب مسئولیتهای سنگینی که داشتند کمتر در خانه بودند اما همین حضور اندک او برای ما ارزشمند بود. شرایط ما طوری بود که دورادور ارتباط داشتیم و حضورشان را فقط از راه دور احساس میکردیم. ما در مدت دفاعمقدس خیلی جمع خانوادگی در کنار هم نداشتیم. گرچه پدر اغلب نبود اما حواسش به درس و مدرسه ما بود. در آن زمان که ما ۴فرزند به مدرسه میرفتیم، پدر عضو فعال اولیا و مربیان مدارس ما بودند و وقتشان را طوری تنظیم میکردند تا هر کاری که از دستشان برمیآمد، انجام دهند و معتقد بودند که خداوند عزتی به من داده و میخواهم از این عزت استفاده کنم و تا جایی که ممکن است دست افراد را بگیرم؛ هیچ وقت مشغلهکاری باعث نشده بود که از انجام تکالیف شانه خالی کنند».
صیادی که ساده به صید منافقان نمیافتاد
مردی که با مردم عادی، متواضع و فروتن بود تا جایی که کمتر کسی از ۷۰درصد جانبازی و تن پارهپاره او که از روزهای جنگ به یادگار داشت خبر داشت. دخترش بهخاطره تلخ روز شهادت صیاد اشاره میکند و میگوید: «تمام دوران جنگ همیشه نگران این بودم که خبر شهادت پدر را به ما دهند. پدر در ایام دفاعمقدس چندبار مجروح شدند و دیدن وضعیت ایشان برایم خیلی سخت بود؛ او را به منزل میآوردند و بدون اینکه جراحتشان خوب شود، دوباره به جبهه برمیگشتند. هنگام شهادت پدر ۲۴ سال داشته و ازدواج کرده بودم. روز شنبه ۲۱فروردینماه ۱۳۷۸ مقابل در خانه مورد سوءقصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید. مرد تروریست با پوشش لباس رفتگر در حوالی خانه پدر به کمین نشست و به بهانه درخواست کمک از پدر، نزدیکش شد. از روحیه عاطفی پدر سوءاستفاده کرده و او را به شهادت رساند. ثمره زحمات و اخلاص پدر را در مراسم تشییع جنازه و عزاداری ایشان مشاهده کردیم، بهطوری که بعد از شهادت پدر حدود یک سال در منزل ما مراسم عزاداری بود و از نقاط دور میآمدند و ما با ابراز احساسات آنها مواجه میشدیم و طوری شده بود که ما باید پاسخگوی مردم بودیم که میگفتند چرا شهید صیاد اجازه ندادند که محافظ داشته باشند که موجب شد چنین کسی را از ما بگیرند. ما در آن دوران باید بهگونهای مردم را آرام میکردیم. پدر راضی نبودند و در پاسخ به اصرار مادر برای داشتن محافظ میگفتند: اگر لحظه مرگ کسی برسد، هزار محافظ هم در اطرافش باشد هیچچیزی نمیتواند سد آن شود. چون هر چیز خدا بخواهد همان میشود».