جیمز باند خسته
در الماسها ابدیاند، جیمز باند حالت انسانیتری پیدا کرده است. برنده همیشگی او نیست، اما برنده نهایی است
بیژن خرسند ـ منتقد
پدیده جیمز باند تأثیر و تغییر شگرفی در عالم سینما بهوجود آورد: این تغییر علاوه بر نحوه و چگونگی داستانهای جدید، شامل موجودیت قهرمانهای جدیدی در این داستانها شد؛ قهرمانهایی که هیچیک از صفات سابق قهرمانهای فیلمها را نداشتند. اگر در یکی از فیلمهای قدیمی مثل «بلای جان جاسوسان» میبینیم که قهرمان فیلم همواره حریف را از وجود خود مطلع میکند، به او امکان دفاع میدهد و بعد سلاح خود را شلیک میکند، از این پس جیمز باند و زاد و ولدهای خلف و ناخلف او به نحو دیگری رفتار میکردند. صحبت بر سر فرصت و دفاع نبود. هر که زودتر شلیک میکرد برنده میشد حتی اگر این شلیک روی یک مرد مجروح و بیدفاع انجام میگرفت(دکتر نو).
در این ماجرا آنچه مسلم است این است که لحظه ورود این نوع ضدقهرمان به سینما، درست در همین لحظه بود. پس از آن دیدیم که چگونه از این پدیده استقبال شد و چگونه تب جیمز باند سراسر دنیا را در خود گرفت. این تب بهزودی فروکش نکرد اما از همان هنگام یک اشکال پیش آمد و آن رقابت هر یک از فیلمهای جیمز باند با فیلم قبلی خود بود. هر بار فکرها و ابداعات تازهتری لازم بود و در این حد دیدیم که پیشروی کاملی وجود داشت. در این رشته فیلمها «دکتر نو» و «از روسیه با عشق» بهترین بودند. پس از آن نوبت به «گلدفینگر» رسید که کارگردان آن گای همیلتون یک اشتباه عظیم مرتکب شده بود و آن این بود که جیمز باند در طول بیش از دوسوم فیلم اسیر بود و این مثل آن است که جان وین در یکی از فیلمهای وسترنش، نقش یک زندانی را ایفا کند! «گلولههای رعدآسا» را ترنس یانگ کارگردان دو فیلم اولیه ساخت که بیشترین حد ابداع را در خود جمع کرده بود.
«فقط دو بار زندگی میکنید» همزمان با افول تب جیمز باند ساخته شد و موفقیت فیلمهای قبلی را بهدست نیاورد و بعد فیلم «الماسها ابدیاند» مجددا به موقع به دنیا عرضه شد. تب جیمز باند به آن صورت وجود نداشت اما پادزهر آن نیز از بین رفته بود و موفقیت جهانی این آخرین جیمز باند شانکانری نشان داد که لحظهای درست انتخاب شده بود. الماسها ابدیاند همچنان حالت یک ماشین عظیم سحر و جادو را دارد که دری به دنیایی دیگر میگشاید: دنیایی که یک قهرمان-یا ضدقهرمان- به تنهایی قادر به همه کاری هست و میبینیم که در این فیلم، جیمز باند حالت انسانیتری پیدا کرده است. برنده همیشگی او نیست، اما برنده نهایی است. به علاوه قتل و خونریزی بهصورت قبلی کمتر وجود دارد. الماسها ابدیاند را گای همیلتون کارگردانی کرده است (کارگردان گلدفینگر) اما یک اشکال در کار این هر دو نفر وجود دارد؛ هر دو خستهاند. تهیه کنندههای معروف(بروکولی- سالتزمن) لحظه مناسب را دارند اما آدمها دیگر تغییر کردهاند. این جیمز باند(شان کانری) دیگر خسته و بیحوصله است... صحنههای زد و خورد نیز -در حدی خفیفتر- از همین خستگی نشانه دارد. حتی میتوان نتیجه گرفت که کارگردان هم خسته و بیحوصله است. طنز موجود در ماجراهای جیمز باند- یکی از خصیصههای اصلی این فیلمهاست- در این فیلم به حداقل ممکن تنزل پیدا میکند و در چند مورد به ابتذال میرسد. مثل صحنهای که جیمز باند ظاهرا با حالتی متاثر تابوت برادر جعلی خود را همراهی میکند. شوخیهای دیگر، حداقل طنز را دارد. مثل کارت جیمز باند یا شوخی تصویری: هنگامی که جیمز باند با لباس عادی از محل تمرین فضانوردان با لباسهای مخصوص عبور میکند. شوخی مربوط به دو آدمکش حرفهای در اصل نیز چندان جذاب نیست. این بار نیز همچنان یک قطب منفی وجود دارد که باید بهدست جیمز باند نابود شود که گفتیم سرتاسر این مبارزه در نهایت خستگی و بیحوصلگی است. نگاه کنیم به صحنه آخر، مبارزه در پایگاه دریایی.