• پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 16 شوال 1445
  • 2024 Apr 25
پنج شنبه 16 بهمن 1399
کد مطلب : 123724
+
-

لحظه‌ی غروب

لحظه‌ی غروب

لحظه‌ی غروب، گاهی خوشحال‌کننده است، مثل وقتی کودکی به انتظار پدر نشسته تا به منزل بازگردد. گاهی غم‌انگیز، مثل کسانی که شیفت شب کار می‌کنند. گاهی یک‌نواخت است، مثل کودکی که از طلوع آفتاب تا غروبش صبر می‌کند اما می‌بیند که پدر یا مادر نمی‌آیند، چون کادر درمان این‌روزها حسابی سرشان شلوغ است و در این وضعیت وحشتناک کرونا حساب ‌و کتاب زمان از دستشان در رفته و روز و شب برایشان فرقی ندارد!
اما اگر از من بپرسید این لحظه برایم ترسناک است و پراز اضطراب، چون ناگهان متوجه گذر زمان می‌شوم و چشمم به کتاب‌های کار و تست می‌خورد که همین‌طور سفید مانده و هنوز هیچ‌کاری برایشان نکرده‌ام!
همه‌ی ما هرروز شاهد طلوع و غروب این آفتاب حیاتی هستیم. اولین انسان‌ها تاریکی و روشنایی را با همین آفتابِ چند میلیارد ساله درک کردند. پدیده‌های طبیعی مثل خورشیدگرفتگی و بلندی و کوتاهی روزها و خیلی چیزهای دیگر به‌ خاطر خورشید و رفت‌وآمدهایش است، اما امان از روزی که کسی دیگر این طلوع و غروب را نبیند.
آن‌وقت خودش با خورشیدش غروب می‌کند و این غروب دیگر هیچ طلوعی ندارد. دیگر هیدروژن به هلیوم و انرژی تبدیل نمی‌شود و بوم! از این‌جا به بعد همه‌جا تاریک است. دیگر رنگین‌کمانی نیست... ماه نوری ندارد... شب بلندی و کوتاهی ندارد، چون دیگر همیشه شب است...
مهشید باقری، ۱۶ ساله از تهران

 

این خبر را به اشتراک بگذارید