مثل معجزه بود
دوچرخهی عزیزززم، سلام!
اینها را دارم در آخرین دقایق مهلتی که برای فرستادن تبریکهایمان گفته بودی مینویسم. طبق قرارمان، بدون پیشنویس، با کلام تازه، از ته دل. همین حالا داشتم با یکی از دوستان دوچرخهایام چت میکردم. همین چند روز پیش با یکیشان تلفنی صحبت کردم.
تقریباً هرروز پیگیر احوال بیشترشان در اینستاگرام هستم. لحظههایشان را میبینم. دنیا از نگاه آنها و رد تو توی این لحظهها پیداست. یکیشان خیلی وقت است نوجوان نیست. نقاشی میکشد مثل قدیم. کارش خیلی بهتر شده. یکیشان شعر مینویسد هنوز. عادتی نیست که از سرش بیفتد. یکیشان کنکوری است. میخواهد ادبیات بخواند. میدانم که داستان مینویسد. با اینکه تابهحال داستانهایش را نخواندهام. با آنها دربارهی کتاب و فیلم و کرونا و دانشگاه حرف میزنم، و البته تو. تویی که دوستیمان را ساختهای، و البته بخشی از شخصیتمان را.
اینروزها برای هرکسی نامه نمیفرستند، ولی ما نامه داشتیم. نامه داشتن در این روزگار اتفاق شگفتآوری است. این فرصتها... این انتظارها... این بیوقفه نوشتنها، یادمان میماند.
اعتراف میکنم که مثل معجزه بود وقتی یک روز قبل از کنکور اثرم را چاپ کردی. روزهایی که فکر میکردم دنیا عوض شده. من عوض شدهام ولی تو نه. آرزو میکنم همینطور بمانی.
تولدت مبارک دوچرخهی عزیزم.
از طرف دوست قدیمیات
سارا نجفی، ۱۸ ساله از سروستان