لوح مغشوش
امیرخانی نورسیدهای بود که زود گوی و میدان را از رقیبان همچنان در اوج ربود
علیاکبر شیروانی
رضا امیرخانی در میانه دهه 70 جوانی بود جویای تمایز و از همان کتاب اول، «ارمیا»، قهرمان داستانش را متمایز از دیگران میدید. امیرخانی نورسیدهای بود که زود گوی و میدان را از رقیبان همچنان در اوج ربود و نویسندهای شد شهره شهر و همواره مورد توجه. قصدم داوری منش و رفتار امیرخانی نیست؛ این نمود و نمونی است از شیوه او در نثر و زبان. امیرخانی نه نخستین نویسندهای بود که حرفهایی درباره زبان داستان و رسمالخط داشت و نه آخرین آنها؛ بیش از 3 دهه بود که زمزمههای زبانشناسان و داستاننویسان به گوش میرسید، اما او بیش از دیگران زبان و داستان را دستمایه تمایز قرار داد. بنمایه نثر امیرخانی برگرفته از زبان عامیانه و بازار است و نوشتههایش رنگ برخی از نویسندگان دهه 40را گرفته است. شهرت امیرخانی، شهرتی گره خورده با امر سیاسی، روزبهروز به آشفتگی زبان افزود و سیلی شد خانمانبرانداز. «باز هم مکث همیشگی ارمیا. به اینجای نماز که میرسید صورتش درهم میرفت. فکری به پیچیدگی و درهمریختهگی موهایش به جای روی سر، توی سرش ریشه میدواند: من چه ربطی به بندگان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با... و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد میآورد. خجالت مثل برقگرفتگی میلرزاندش و بعد هم متوجه مکث زیادش میشد. ـ السلامعلیک و رحمهالله و برکاته. نگاهی به راست؛ از کنار مهر تا ته سنگر که یک متر بیشتر نبود و فقط 2کیسه خواب خلوت گلیم و دیوار کیسهشنی را بههم میزد. نگاهی به چپ؛ دیوار کیسه شنی، 2کاسه مسی با 2قاشق که سرشان را نتوانسته بودند بهطور کامل پشت کاسهها پنهان کنند، 2قوطی کنسرو دربسته، ساعتی که دو عقربهاش همدیگر را پنهان کرده بودند البته درست بود، ساعت فقط یک و پنج دقیقه بود و لبه کناری سجاده؛ و بعد هم چشمها راه عادی خود را گرفتند».