
کلاس خالی روزهای کرونا

من الآن مدرسه هستم. امسال مدرسهام را عوض کردهام. چند ماه است در مدرسهای درس میخوانم که چندبار بیشتر به آنجا نرفتهام! امروز با هماهنگی آمدهام اینجا تا دستکم با در و دیوار و چند نفر از کادر مدرسه آشنا شوم. اینجا همهچیز برایم عجیب و غریب است.
دیشب احساس خیلی غریبی داشتم. مدرسهرفتن آنقدر چیز دور و عجیبی بهنظر میرسید که کلی وقت گذاشتم تا همان کارهایی را بکنم که قبلاً در عرض پنج دقیقه انجامشان میدادم! گذاشتن وسایل در کیفم، سؤال «خوراکی چی بذارم؟» و پوشیدن مانتوی مدرسه انگار به قرن پنجم پیش از میلاد برمیگشت.
الآن من در مدرسه هستم و معلمها نیستند. کادر مدرسه هستند و بچهها نیستند. الآن که در مدرسه حضور دارم و بدون همکلاسیها هستم، آموزش حضوری محسوب میشود یا غیرحضوری؟
صدای یکی از بچهها که ارائه دارد از توی لپتاپ در کلاس خالی میپیچد. پیسپیس الکل (منظورم اسپری است) توی جیبم قلنبه شده و وسایلم را ریختهام روی صندلیهای خالی و نصفشان را به غنیمت گرفتهام. به صندلیهای خالی علاقه دارم. همچنان که بچهها دارند در مورد آتشفشانها صحبت میکنند، به این فکر میکنم که کرونا ما را به چه کارهایی وادار کرده و به چه کارهایی که وادار نخواهد کرد.
حدیث گرجی، 16ساله از تهران