خفیه الهی
آیتالله مصطفی خمینی به شهادت رسید
سیدمحمد حسین محمدی
از شیطنتها و روحیه خاکیاش بسیار گفتهاند، از فضل علمی و فقاهتش بیشتر. پدرش گفته بود که «فضل علمیاش از من، وقتی همسن او بودم بهتر است». سالها شاگردی پدرش، امامخمینی را کرده بود. حتی کرسی تدریس فلسفه هم داشت. نامش ولی از 15خرداد به بعد کمکم بر سر زبانها افتاد؛ پسر امامخمینی که چندی پس از پدر، به ترکیه تبعید شد.
بعد از ترکیه نیز همراه امامخمینی به نجف رفت و تا سال شهادتش 1356کنار پدر ماند. سالهای اقامت در نجف، سالهای شکوفایی آقامصطفی بود؛ هم امور مربوط به بیت پدرش را اداره میکرد و هم در فضای علمی نجف اسم و رسمی بههم زده بود. در امور علمی و سلوک اجتماعی، مرزبندی سیاسی خاصی نداشت؛ هم در کلاس آیتالله خویی و سیدمحسن حکیم شرکت میکرد، هم با شیخ نصرالله خلخالی مراوده داشت و هم با طلبههای انقلابی نشست و برخاست میکرد. گاهی هم مخفیانه سر از دکان عرفایی همچون سیدهاشم حداد درمیآورد.
در همان سالهای اقامت در نجف بحث «ولایت فقیه» را نیز تدریس کرده بود. متن آن بعدها در دهه 70 چاپ و منتشر شد. این کتاب و بسیاری دیگر از نوشتههایی که از او در تفسیر و فلسفه و فقه مانده است، همه نشان از آن دارد که آیتاللهمصطفی خمینی را نباید نامی زیر قبای پدر دید. آقامصطفی چه از نظر روابط اجتماعی و چه از نظر علمی، شخصیتی ممتاز و متمایز بود. به قول پدرش او «امید آینده اسلام بود» که بسیار زودهنگام و در 47سالگی به شهادت رسید. درباره کیفیت شهادت او صحبتهای بسیاری شده است. بیشتر محققان آن را مشکوک و توطئه ساواک میدانند. پدرش شهادت او را «خفیهای الهی» دانسته بود. کسی نمیداند شاید امام میدانست که شهادت پسرش شعلههای انقلاب را برافروختهتر خواهد کرد؛ اتفاقی که با برگزاری مراسم بسیار زیادی که به مناسبت شهادت او در ایران بهپا شد، محقق گشت.