شوکران بهروز افخمی ۱۳۷۹
امان از صدای سیما
مسعود میر
«شوکران» جامزهر نبود، پیت بنزین بود که روی ما نریخت ولی آتش گرفتیم. ما ابتدا عاشق سیما شدیم که رسمش پرستاری بود و به راه دلدادگی میکشاند حتی سرد و گرم چشیدههایی با نشان بصیرت را. هنوز میشد برای دوو سییلو و مانتو خفاشی و عینک آفتابی و حتی چیپس قورباغه ذوق کرد که ما شوکران را هرچند تلخ اما مثل نبات شیرین یافتیم. رابطه موازی مسلمان مرخصیگرفته از یک طرف و دلبریهای مبهوتکننده آن به دل نشستهای که میخواست در دل بماند از طرف دیگر، مشتاقان شوکران را به ضریب هیجان و جذبه میرساند. حالا بماند که این وسط خانم سوپراستار در یکی از ممتازترین حضورهایش در نقش سیما، از صدا هم تمام و کمال در مسیر عشق به انتقام رسیده سود برد. تداعی کنید تمناهای دختر میدان خراسان را که باور نداشت گوشی را بردار گفتنهایش پای تلفن دیگر مسافر عاشق پیشه زنجان- تهران را هوایی نمیکرد و سرانجام آتش انتقام را در جاده سرد و تنها با اشکهای حسرت خاموش کرد.
ما عاشق شوکران بودیم. ما عاشق صدای سیما بودیم، ما عاشق قوطی کبریتهای کرهای اما نماندیم...