شگفتا از این دنیای بیرحم
داود کاظمی ـ طراح و کارتونیست
محمدرضا اکبری را دورادور از حدود 6 سال پیش میشناختم اما از 2سال قبل بنا بر تغییر و تحولاتی که در تحریریه روزنامه همشهری پیش آمد، توفیق شد که همکاری نزدیک و تنگاتنگی را باهم شروع کنیم.
با آنکه از نظر سابقه کار در زمینه کارتون و کاریکاتور از او کهنهکارتر هم داشتیم اما قدرت محمدرضا در طراحی و خلاقیت و هوشمندیاش در ایده و پردازش کار به قدری بود که به جرات میتوانم بگویم من بیشتر از او میآموختم تا او از من.
آنچه در شخصیت او بارز بود، خلق و منش نیکو و رفتار توام با متانت و ادب و دور از حاشیه بود. وجود او در تحریریه روزنامه با صداقت و آرامش گره خورده بود و این آرامش را که از اخلاق نیکو و بردباریاش میدانم، بیآنکه خود بخواهد، به اطرافیان و همکارانش تسری میداد. بارها فشار کاری ناشی از کمبود وقت را با صبوری و ایدهپردازی برای همکارانش تبدیل به فرصت میکرد و پس از چند ساعت مشکل حل و باقی نفسی به راحتی میکشیدند.
گمان نمیکنم هیچکس از او خاطره بدی در ذهن داشته باشد و به قول یکی از دوستان، ای کاش این قدر نیکوسرشت و دوستداشتنی نبود تا رفتنش و پرکشیدن یکبارهاش، چنین دلمان را نمیسوزاند و دچار بهت و حیرتمان نمیکرد.
و شگفتا که چقدر دنیای بیرحم و زندگی این روزها به مویی بند است. به یاد دارم که همین اواخر درباره اینکه من حدود یکسال دیگر از همشهری بازنشسته خواهم شد و مجبور به ترک این جمع و تحریریه دوستداشتنی خواهم بود صحبت میکردیم.
حالا نه از پس سالها که در گذر همین چند ماه اندک که او به بیمارستان منتقل شد، تا 2روز پیش که از میان ما، چون خلق و خوی همیشه مهربانش، آرام و بیصدا رفت، در مخیلهام نمیگنجد که او زودتر از من از این جمع و از این دنیا پر کشید. یادش گرامی.