بو کردن بنفشه و دیدن روی مهتاب؛ کجاست حوصله؟
نازک و نرم اگر 4 بعدازظهر ببارد چه بهاری میشود روزگار پاییزی ما! و من اگر خوشهای از باران باشم چه سعادتمندم در این اوقات تلخ کرونایی! دریغا که نمیتوانم باران باشم اما و آیا میتوانم درخت باشم که به یک دردی بخورم. تیر چراغ برقی در حاشیه کور شهر، نردبامی بر بام بهار خوابی در سنندج؟ یا پیش از افتادن، هوا را کمی مهربان کنم و سایه شوم بر سر عاشقی که در جستوجوی دلبند همه کفشهای جنون را پاره کرده است و اکنون میخواهد روی تنه درخت بنویسد: تو عاشق نبودی! چون برای عاشق بودن ابتدا باید از غرور و تعصب صرفنظر کرد، تو نکردی!
اگر درخت باشم میتوانم پیراهن آویز کارگری باشم که درختان را بیشتر از گلها دوست دارد! او به من گفته بود یک وقتی میخواستم درخت انار باشم، ترک بردارم و خونچکان شوم زیر پای دختر همسایه تا به اندازه یک حبه انار بهمن محل بگذارد اما شوهر کرد و رفت... واقعا درخت بودن هم شانس میخواهد! این را بلوطهای جان بهدر برده از آتشسوزی دامنههای زاگرس میگویند.
با این همه سبز در پنجرهام
چه آقا شدهای درخت بالا بلند
نکند میخواهی شاخههایت را آب و شانه کنی
با خیس این باران، این باد
من اگر درخت بودم یعنی نهال بودم و پا در کفش زمین میکردم، کم کم قد میکشیدم و سایه میشدم بر سر شهرهایی که درختهایشان را دوست ندارند! چرا؟ چون آنها را دودکُش میکنند یا شبها آهستهتر از باد از باغها بیرون میکنند تا به جایش تیرآهن بکارند! حالا. شما فکر میکنید من کار خوبی میکنم که میخواهم درخت شوم؟ یکی درگوشم میگوید خیلی امیدوار نباش اگر درخت بودی بهاحتمال بسیار تاکنون تبر خورده بودی از بس آپارتمان و برجسازی زیر دندان ثروت اندوزان آشنا، مزه کرده است!
حق با اوست روزگار غریبی است، این روزها حتی چشم نابینا در برابر پول باز میشود. عابری میگوید هر روز سرانه فضایسبز بالا میرود، جای نگرانی نیست. اما در جواب او باغبانی که ماسک دارد میگوید: فضای سبز وقتی فضای سبز است که سایه داشته باشد، مثل درخت نه چمن. این را تک درخت فیلم خانه دوست کیارستمی هم میگفت!
درخت مرا سبز میخواند
پرنده تو را آواز
علف مرا دیده است
که راه میرفتم
بر تقدس زمین و علفزاران
همچنان از دست بازیهای کرونا و دوستانش؛ بیکاری، گرانی و... احساس خوبی ندارم چون برای خوب بودن باید خیلی خوب بود آنقدر که صبر عصای دست شود تا بتوانیم برسیم به درختی که نامش زندگی است. مگر نگفتهاند هر جا درخت هست، زندگی هست، یعنی باران هست، آب هست، آرامش هست.
میدانم حال این روزهای برخی از ما بدتر از کرونا، عبوس است و حوصله بوییدن بنفشه و دیدن روی مهتاب را هم ندارد، چه رسد به نازک خیالیها و گفتن قربانت شومهای فرهاد به شیرین! اما راست این است ما تا هستیم و باید برگ و بار هم باشیم. باید نسبت به هم وفادار باشیم؛ چون وفاداری ما را به وحدت میرساند وگرنه تبدیل به هزار احساس پراکنده میشویم و از کنار هم میگذریم و به هیچ نهالی اجازه نمیدهیم درخت شود و به هیچ درختی مجال نمیدهیم تا سایه و ثمر شود. ما باید مبتلای هم شویم؛ مبتلای درخت زندگی شویم! اصلا شما گل، شما باغبان، شما درخت، شما باران، شما خاک، شما زندگ! مگر نه اینکه زیباتر از زندگی خود زندگی است؟ پس همین حضور ساده و سبز شما، عین خود زندگی است. زندگی را با همه کج تابیهایش دوست داشته باشیم.
صبحانه شیر داغ دارم، نان و خرما هم
نان از غزل، ابیات شیرین چون مربا هم
رود آمده یک دسته زنبق پیشکش کرده
گلپونهها آورده و یک بوته نعنا هم
شعرهای اول و دوم از بیژن نجدی و شعر سوم از آرش شفاعی