
دوچرخه و سبیلی که نمیچرخد!

فریبا خانی ـ نویسنده و روزنامهنگار
چند سال پیش، کارگردان معروف برنامههای کودک و نوجوان در یک سخنرانی با حضور مسئولان صداوسیما گفت: «فکر نکنید ساختن برنامه کودک و نوجوان کار سادهای است؛ برنامه کودک این نیست که یک مجری لوس را جلوی دوربین بیاورید و او لوسبازی درآورد و فکر کنید برنامه کودک ساختهاید.» راست میگفت کار برای کودک و نوجوان در کشور ما بهنظر یک کار دمدستی و ساده میآید. اما به تجربه میگویم کاربرای کودک و نوجوان هزاربار سختتر ازکار برای بزرگسال است. حالا چرا سر درددلم باز شده؟ هفتهنامه دوچرخه بهزودی به شماره هزارم میرسد. میخواهم قصه هزارویک شب کار برای کودکان و نوجوانان را با چند خاطره کوتاه و ساده برای شما تعریف کنم.
موهایت را نشمار
چندسال پیش وقتی هنوز گوشیهای هوشمند مد نشده بود؛ برای مخاطبان دوچرخه به شوخی نوشتم: «اگر امکان سفر ندارید، اگر برنامه خاصی برای گذران تعطیلات ندارید. مثل من در گوشهای بنشینید و موهای سرتان را بشمارید.» بعد از عید، چند نامه به دستم رسید. در این پاکتنامهها، نوجوانان موهای خود را شمرده، بریده و دستهبندی کرده... روی کاغذ چسبانده و برایم فرستاده بودند. فهمیدم کار برای کودکان و نوجوانان مسئولیت دارد و الکی نیست. باید مراقب باشم؛ حتی مراقب شوخیهایم.
خودکشی یک دانشآموز
در روزنامههای بزرگسال بارها درباره خودکشی نوشته بودم؛ با آب و تاب و روغن داغ بسیار. نوجوانی در شیراز با معلمش مشاجره کرده و خودش را دار زده بود. لیلا رستگار، سردبیر آنزمان هفتهنامه دوچرخه به من گفت: «درباره این خودکشی بنویس.» من هم اطلاعاتم را جمع کردم و گزارشی نوشتم. لیلا رستگار گفت: «به درد نمیخورد... یادت باشد ما هرگز نباید برای مخاطب کودک و نوجوان از مرگ حرف بزنیم. نباید طوری بنویسی که هر کودکی که با معلمش دعوایش شد؛ هوس دارزدن به سرش بیفتد.
مادرم سمی نیست
یکی از نویسندگان خوب کشورمان داستانی نوشته بود. داستان درباره مادری بود که سرطان داشت و باید شیمیدرمانی میشد. او بهجای سرطان و شیمیدرمانی نوشته بود مادرم سمی شده است و باید سمزدایی شود. فردا هزار تلفن به دفتر هفتهنامه دوچرخه شد. نوجوانانی که مادران یا پدرانشان سرطان داشتند از واژه سمی خوششان نیامده بود و هزار شکایت و گله کردند. یاد گرفتم کودکان و نوجوانان بهتر از ما واقعیت را میپذیرند.
راستی خاک بر سرت
سالهای اول که در هفتهنامه دوچرخه کار میکردم دعادعا میکردم همکاران قدیمم را نبینم. آنها تا مرا میدیدند از راه دور دستهایشان را به هوا میبردند و با کف دست به سرم اشاره میکردند که خاک برسرت!
ـ چرا؟
میگفتند: «خودت را و آیندهات را خراب کردی چرا کار برای کودک و نوجوان؟»
نمیدانم حتی در بین دوستان بزرگوار و حرفهای شناختی درباره روزنامهنگاری تخصصی کودک و نوجوان و سختیهایش وجود ندارد و این أسفبار است! سؤال من این است؛ «چرا گله میکنیم که در این مملکت کسی کتاب و روزنامه نمیخواند... ما برای آموزش کودکانمان چه کردهایم؟!»
شوخیهای تکراری
در این 20سال شوخیهای تکراری زیادی شنیدیم. دوچرخه، سبیل بابات میچرخه. نه نمیچرخد... و همه فکر میکنند این شوخی نخستینبار به ذهن آنها رسیده است. شوخی دوم هر حوزه خبری که زنگ میزدیم و میگفتیم از دوچرخه تماس گرفتهایم میشنیدیم: «ای وای دوچرخه، شما هنوز موتورسیکلت نشدهاید؟» اما به مرور زمان بارها و بارها نشریه دوچرخه در جشنوارههای مطبوعاتی کشور مورد ستایش قرار گرفت.
حرف آخر...
همشهری بیش از 2دهه است که برای کودکان و نوجوان روزنامه آفتابگردان و هفتهنامه دوچرخه منتشر کرده است. این مؤسسه از این لحاظ پیشرو و نوگراست. نگاهش لابد به آینده بوده است. کاری که مؤسسهها و روزنامههای مطبوعاتی دیگر خواستند تقلید کنند اما به دلایلی هیچگاه موفق نبودهاند... کاش این مؤسسه قدر این سرمایهگذاری فرهنگیاش را بداند.