مرد بدهکار پشتپرده جنایت در کوهستان
مرد جوان بر سر بدهی 600میلیون تومانیاش، شریک خود را به باغ گیلاس کشاند تا نقشه قتلش را عملی کند.
بهگزارش همشهری، دهم تیرماه امسال پسری جوان راهی اداره پلیس شد و از ناپدید شدن پدرش خبر داد. وی گفت: پدرم تاجر است و در زمینه خرید و فروش مواد غذایی و شوینده فعالیت دارد. او عصر دیروز یعنی نهم تیرماه سوار بر خودرواش خانهمان را ترک کرد و پس از آن دیگر خبری از او نشد و هرچه به موبایلش زنگ میزنیم، خاموش است.
به گفته مرد جوان، پدرش آخرینبار با یکی از دوستانش به نام سامان قرار داشت و گفته بود که قصد دارد با او برای خرید گیلاس به باغ گیلاس برود.
بدهی600 میلیونی
با اظهارات پسر جوان، گروهی از مأموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران تحقیقات خود را در این پرونده آغاز کردند. مشخصات خودروی کیای مرد ناپدید شده در اختیار همه واحدهای گشتی قرار گرفت تا اینکه مأموران گشت پلیس اسلامشهر این خودرو را درحالیکه سوخته بود در منطقهای خلوت پیدا کردند. پیدا شدن خودروی سوخته مرد گمشده، احتمال وقوع جنایت را در این ماجرا پررنگ میکرد.
ماموران در ادامه سراغ سامان رفتند. فردی که آخرین بار با مرد گمشده قرار ملاقات داشت. آنها متوجه شدند که این مرد در کار خرید و فروش موادغذایی با مرد گمشده همکاری داشته و از مدتها قبل 600 میلیون تومان به او بدهکار بوده است.
ماموران وقتی سامان را دستگیر کردند متوجه سوختگیهایی روی دست و پای وی شدند و دیگر شکی وجود نداشت که او از سرنوشت مرد گمشده خبر دارد. با این حال مرد جوان مدعی بود که بیگناه است و میگفت: قرار بود با هم به باغ گیلاس برویم اما او به محل قرار نیامد. او درباره آثار سوختگی روی دست و پایش هم گفت: در آشپزخانه شرکت بودم که ناگهان اجاق گاز آتش گرفت و من دچار سوختگی شدم.
اعتراف به جنایت
اگرچه مظنون دستگیر شده اصرار داشت که بیگناه است اما شواهد علیه او بود و قاضی دستور بازداشتاش را صادر کرد. بازجویی از او ادامه داشت تا اینکه سرانجام سامان قفل سکوت را شکست و به قتل مرد تاجر اقرار کرد. او گفت به بهانه چیدن و خرید گیلاس مرد تاجر را به روستایی در منطقه سولقان کشاندم و او را به قتل رساندم و پس از قتل، جسد را در گودالی در کوهستان انداختم.
با اعتراف مرد جنایتکار، مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران با دستور قاضی محمد جواد شفیعی، بازپرس جنایی تهران راهی روستا شدند و جسد مقتول را از دل گودال بیرون کشیده و به پزشکی قانونی منتقل کردند.
گفتوگو
تغییر نقشه جنایت
متهم به قتل میگوید که ابتدا سیانور تهیه کرده بود و قصد داشت روز حادثه در آبمیوه بریزد و به مقتول بدهد اما نقشهاش تغییر کرد و درنهایت او را خفه کرد.
مقتول را چطور میشناختی؟
من از سال83 او را میشناختم. در زمینه خرید و فروش مواد شوینده فعالیت دارم و از 16سال قبل به او مواد شوینده میفروختم. از مشتریان قدیمیام بود. اما از 7ماه قبل قرار شد با هم کار کنیم. پول و سرمایه از او باشد و فروش از من. با هم شریک شدیم تا اینکه در چندماه اخیر یعنی از بهمن پارسال، بازار ما رونق گرفت. بهخاطر شیوع کرونا، درخواست مشتریها برای خرید مواد شوینده زیاد شده بود و به همان نسبت هم فروشمان روزبهروز بیشتر میشد. به همین دلیل از مرد تاجر خواستم تا با من قرارداد کاری ببندد. چون به واسطه من با مشتریان زیادی آشنا شده و اطلاعات آنها را داشت. در این مدت به بهانههای مختلف کاری از او پول گرفتم و حدود 600 میلیون تومان به او بدهکار شدم.
چرا بهجای پرداخت بدهی، به فکر جنایت افتادی؟
چند وقت قبل مقتول به من گفت آپارتمانی در شهریار خریده است و طلبش را میخواست. حتی از من چک هم گرفت. فردای روز جنایت یعنی دهم تیرماه موعد یکی از چکها بود. هرچه به او گفتم چک را خرج نکن، قبول نکرد. میگفت پول قرض گرفتهای و باید پس بدهی.
به همین دلیل نقشه قتل کشیدی؟
نقشهای نکشیدم، همهچیز اتفاقی پیش آمد.
اما در ماشینت سیانور کشف شده است؟
سیانور خریده بودم که داخل آبمیوه بریزم و به مقتول بدهم اما نقشهام تغییر کرد. راستش ترسیدم او آبمیوه را نخورد.
پس چطور او را به قتل رساندی؟
روز حادثه به مقتول زنگ زدم و گفتم با چند نفر از دوستانم در باغ گیلاس قرار دارم. به او گفتم بیا برویم باغ، گیلاس بخریم. او ابتدا قبول نکرد و گفت تازه از شمال آمده و خسته است اما در نهایت راضی شد و آمد. آن روز ماشینم را انتهای همت نزدیک یک پمپ بنزین پارک کردم و سوار ماشین مقتول شدم. بهخاطر کرونا عقب نشستم و شروع کردم به صحبت. میخواستم بیخیال چک شود اما قبول نکرد. بعد از آن وارد یک جاده فرعی شد و من باغی را که بالای تپه بود به او نشان دادم و گفتم برویم آنجا. پیاده شد و گفت ماشین نمیکشد. گفتم پیاده شو من رانندگی میکنم. به این بهانه سوئیچ را از او گرفتم. کمی بعد پیاده شدیم و درحالیکه به سمت باغ میرفتیم گفت تشنه است. همانجا یک تانکر آب نشانش دادم و گفتم از اینجا میتوانی آب بخوری. او به طرف تانکر رفت که من ناگهان هلش دادم. از سراشیبی به زمین خورد و فریاد زد چه کار میکنی؟ اما من حرفی نزدم و با ضربات سنگ او را نقش زمین کردم. باور کنید در آن لحظه کنترل خودم را از دست داده بودم و بعد خفهاش کردم.
بعد از قتل چه کردی؟
جسدش را داخل گودالی انداختم و از بالای تپه به او نگاه کردم. بعد 2 بلوک سیمانی رویش انداختم و گوشی و مدارکش را دور انداختم. بعد از آن به پسر مقتول زنگ زدم و گفتم پدرت به محل قرار نیامده است. به همسرم هم زنگ زدم و گفتم تصادف کردهام و لباسهایم پاره شده است. از او خواستم به خانه داییاش که در آن محدوده بود بیاید و برایم لباس بیاورد، چون میخواستم لباسهایم را که خونآلود شده بود دور بیندازم.
همسرت به ماجرا مشکوک نشد؟
اتفاقا مشکوک شد و من برایش تعریف کردم که مرد تاجر را کشتهاند و مرا هم تهدید کردهاند که اگر حرفی بزنم جانم را میگیرند. به او گفتم باید ماشین مقتول را که روی دستم مانده و ممکن است اثر انگشتم روی آن باشد از بین ببرم. همسرم مخالف بود و میگفت بهجای این کارها، ماجرا را به پلیس بگو. اما من ماشین را به اسلامشهر بردم و با ریختن بنزین روی آن، آتشش زدم. وقتی ماشین را آتش میزدم دستان خودم هم دچار سوختگی شد. میدانستم اگر پلیس دستگیرم کند، لو میروم. به همین دلیل یک آتشسوزی ساختگی در شرکت راهانداختم. باور کنید در این مدت بهخاطر عذاب وجدان لب به غذا نزدهام. میخواستم خودم را معرفی کنم تا اینکه پلیس دستگیرم کرد.