مهمان خواستنی
دلم تنگ شده است. باید زودتر بیاد. در بزند. خانه را از قبل آب و جارو کردهام. گلهای توی باغچه را آب دادهام. دلم را خانهتکانی کردهام. میخواهم خاکهای روی دلم را مثل غبارهای روی طاقچه تمیز کنم، آخر درونش پر شده از غصه و غم و کینه. روی لبهای همه باید گل لبخند بکارم. نه، باید گلها رادر دلها بکارم. باید غذا بپزم و بوی غذا که خانه را پر کرد،آن را بشقاببشقاب کنم و برای همسایهها ببرم. دلم میخواهد سفرهای بزرگ پهن کنم، همه دور هم بشینیم و به انتظار آمدنش بمانیم. باید زودتر بیاید و مهمانی را صفا بدهد.
او همین روزها میآید. با دعوتنامهای ازسوی خدا ما را به مهمانیای چنین دلنشین و آسمانی دعوت میکند. ما خودمان را برای این مهمانی آماده میکنیم. مهمانیای که شرط اول حضور در آن دوستداشتن و کمککردن به دیگری است. ما از صمیم قلب تمرین میکنیم تا دیگران را دوست داشته باشیم. ما از صمیم قلب برای حضور در مهمانی آمادهایم. آمادهایم که گرد دلتنگی بتکانیم. برای آمدنش بهترین لبخندها را کنار گذاشتهایم. ما حرفهای بسیاری از سالهای نبودنش با او داریم.
پریساسادات مناجاتی، 17ساله از کرج