• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
دو شنبه 19 خرداد 1399
کد مطلب : 102131
+
-

ویرگول

روایت
ویرگول


طاهره حسین‌آبادی ـ داروساز و استادیار دانشگاه

دوران دور سال‌های دانشجویی، یک روز با دوستی نزدیک، بعد از کلاس عصرگاهی منتظر مانده بودیم ساعت ٦ شود و برویم دانشکده بغلی کنسرت موسیقی. آن ته‌های سالن در بلندی نشسته بودیم و حظ می‌بردیم. یادم هست «امشب شب مهتابه...» را می‌خواندند که دوستم گفت: «می‌تونی برام یه مشق خط بنویسی برای یک تابلو؟‌» (آن‌وقت‌ها که سری پرسودا و کم‌مشغله داشتم گاهی برای خودم ‌خوشنویسی می‌کردم). گفتم: «من که حرفه‌ای نیستم! دلی می‌نویسم. ‌چی می‌خوای؟‌» گفت: «یک صفحه پر از ویرگول؛ همین.‌»
‌با تعجب نگاهش کردم و گفتم: «خب، رنگ کاغذش، جوهرش؟ معنی‌اش؟‌» گفت: «نپرس، فقط بنویس».
درحالی‌که پس‌زمینه‌ مکالمه ما رسیده بود به «خواب است و بیدارش کنید...‌»، سرم را به نشانه «باشد، قبول» تکان دادم. نقطه علامت تعجب و سؤالم درست افتاده بود وسط گلویم وقتی «آن یار جانی آمده...» توی گوشم کش می‌آمد... شروع کردم، توی ذهنم چندرنگ کاغذ و جوهر را تصور کردم و رسیدم به مشکی و طلایی روی کاغذ‌ کاهی یا کرم. هرچه بیشتر مشق ویرگول می‌کردم، بیشتر دوستش می‌داشتم و مشق آخر شد صفحه‌ای پر از ویرگول‌های رقصان، نمی‌دانم چرا، اما ویرگول‌های وسط را یک‌جوری کنار هم نشاندم که یک ویرگول بزرگ شکل گرفت. تمام شد! نشانش که دادم، چشم‌هایش پرسان برق زد: آن ویرگول بزرگ وسط؟ گفتم نمی‌دانم، خودش آمد. همانطور که می‌خواستی بگویی با صدای بلند نوشتم، گذاشتم که ویرگول‌ها فریادش بزنند. شاید هم یک مکث طولانی! خندید که: می‌دانستم که می‌توانی. هیچ نپرسیدم از معنا که قرار هم نبود بپرسم؛ و البته که خیلی بعدتر خودش گفت.
توی نماد و نشانه‌های نگارش، ویرگول را همیشه دوست می‌داشته‌ام، نمی‌دانم به‌خاطر مکث قشنگی است که به جمله‌ها می‌دهد، به‌خاطر سکوت دلنشینی است که بین 2 واژه می‌نوازد یا به‌خاطر قوس و انحنای لطیفش رو به آسمان یا به‌خاطر بعدی که می‌دانی هست. بعد از نقش زدن بر آن صفحه پر ویرگول اراداتم بیشتر هم شد. حالا این روزهای کرونایی خیلی یادش کرده‌ام. همین روزها که زندگی را جور دیگری تجربه کردیم، خیلی هم جور دیگر. حالا که یک عالمه ویرگول سرگردان شده‌ایم در کل هستی. حالا که انگار یک ویرگول خیلی بزرگ هم نقش بسته توی زندگی‌هایمان، یک سکوت رسا و یک مکث عمیق که یک چیزی را بلند می‌خواهد فریاد بزند. چیزی که ویرگول‌های کوچک زندگی، مکث‌های‌ گاه به‌گاه نتوانسته‌اند تمام و کمال بگویند یا ما را گوش شنوا نبوده. شاید بعدترها معنی این مکث کش‌دار را فهمیدیم. شاید فرصت خواندن جمله بعد از این ویرگول را یافتیم. اصلاً به امید خواندن و دیدن بعد از این ویرگول، این روزها را دوام آورده‌ایم.
کسی چه می‌داند شاید الان هستی دارد گوشه سلمک را می‌نوازد، نفسش را حبس کرده و قرار است از شور بیفتیم در دشتی! 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :