• دو شنبه 28 اسفند 1402
  • الإثْنَيْن 8 رمضان 1445
  • 2024 Mar 18
سه شنبه 27 آبان 1399
کد مطلب : 115985
+
-

گفت‌وگوی همشهری با پرستارانی که تا دقایق آخر بالای سر شجریان بودند

اینجا عزاکده شده بود

روزهای آخر سیل تماس‌ها به سوی ما جاری بود؛ همه ایران می‌خواستند حال استاد را بپرسند


مائده امینی ـ روزنامه‌نگار


درخت‌های خلوت آن حیاط کوچک، پله‌های کوتاه و کش‌دار، همان در شیشه‌ای با خطوط قرمز... همه‌‌چیز هنوز همین‌جاست اما انگار که از اتفاقی بزرگ خالی شده است. در آخرین تصویر جمعی از اینجا، خیابان از آدم موج می‌زد. مغازه‌دارها از پشت شیشه به هیاهوی غمگین مرگ شجریان نگاه می‌کردند و چشم‌های بعضی‌شان پر بود از بغض و صداهای محزون آرام در هم می‌پیچیدند که «مرغ سحر، ‌ناله سر کن... داغ مرا تازه‌تر کن» حالا آدم‌ها رفته‌اند. ماشین‌ها دوبله پارک شده‌اند. آمبولانسی روی پل ایستاده و زنانی در پشت پیشخوان ‌«از من بپرس» پاسخ سؤال‌های مراجعه‌کنندگان را می‌دهند اما جم انگار خالی شده یا بغض سنگینی به دیوارهایش چنگ می‌زند. پله‌ها را دو تا یکی بالا می‌روم تا به ICU برسم. تخت‌ها دورتادور بخش مراقبت‌های ویژه چیده شده‌اند و سکوت، نخستین اتفاقی است که جریان دارد. یکی از پرستارها می‌آید و اتاق معهود را نشانم می‌دهد. همان چهاردیواری کوچکی که آخرین روزهای بی‌کلامی شجریان در آن گذشته بود. بین همه این راهرو‌ها و اتاق‌ها نامش که به زبان می‌آید، حالت چهره پرستاران، پزشکان و... عوض می‌شود؛ انگار هر کس خاطره خودش را از این واقعه دارد. مهدی اعظم‌منش، سرپرستار بخش ICU به همشهری می‌گوید: « راستش این ماه‌های آخر خودمان می‌دانستیم که اوضاع خوب نیست و همین بیشتر به‌هم‌مان می‌ریخت. از سوی دیگر سیل تماس‌ها به سمت ما جاری بود، همه می‌خواستند بدانند حال ایشان چطور است و ما از سوی خانواده اجازه نداشتیم اسرار بیمارمان را رسانه‌ای کنیم».

روز آخر همه اینجا بودند 
«همه تلاش‌مان را کردیم، اما نشد»‌؛ مهدی اعظم‌منش سرپرستار بخش بعد از به‌زبان‌آوردن این جمله ادامه می‌دهد: «استاد بارها اینجا بستری شدند با فواصل چندین‌ماهه. دفعات آخر این فواصل کوتاه‌تر شده بود، مثلا به فاصله یک‌ماه دوبار در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شدند. از صبح آن روز که استاد فوت کردند، تمامی پزشکانی که در این مدت ایشان را دیده بودند، حضور داشتند. خانواده را هم خبر کرده بودیم که همه‌شان هم آمده بودند». اعظم‌منش درباره حال و هوایICU   بعد از فوت شجریان می‌گوید: «اینجا همه یا بغض داشتند یا گریه می‌کردند. بعد که پیکر ایشان را بردند، به یاری مدیریت بیمارستان دسته گل سفیدی آوردند و بر تخت خالی‌شان گذاشتند. شمع هم روشن کردیم. حال و هوای غریبی بود. انگار عزاکده باشد. بعد هم که خودتان بودید، کم‌کم تعدادی علاقه‌مندان استاد به اینجا آمدند و جمع شدند». سیامک امیری پرستار دیگری است که خودش برای نخستین بار محمدرضا شجریان را در بخش ICU‌ بستری کرده است. او توضیح می‌دهد: «از روزی که استاد را از نزدیک دیدم، توان حرف زدن نداشتند. این خودش حس غریبی بود. من عاشق ربنای ایشان بودم». تیموری پرستار دیگری است که خودش را طرفدار شجریان معرفی می‌کند و می‌گوید حسرت کنسرت استاد به دلش مانده؛ «بودن ایشان اینجا هم غم بود و هم شادی. نه فقط ما که همه بیمارها اینجا غمگین بودند. از پنجره ICU خیابان را نگاه می‌کردیم و به صدای آواز مردم را  گوش می‌دادیم.»‌

ملاقات‌های استاد بسیار محدود بود 
اعظم‌منش از حال و هوای روزهایی که شجریان در آن اتاق روبه‌رویی ICU بستری بود می‌گوید؛ «خانواده استاد همیشه حضور داشتند. مخصوصا دخترشان افسانه مدام در رفت‌وآمد بود اما به‌خاطر شرایطی که ایشان داشتند حتی پیش از ایام کرونا هم ملاقات‌هایشان بسیار محدود بود. کم نبودند هنرمندانی که شرمنده‌شان شدیم و نشد که داخل بیایند و سر بالین ایشان حاضر شوند. خانواده استاد اینطور ترجیح می‌دادند.» سیامک امیری پرستار دیگر بخش می‌گوید: «شاید روز آخر ما 70تا 80تماس تلفنی داشتیم. انگار همه ایران نگران بودند و می‌خواستند بدانند استاد چطور است»! 

عذاب ِ‌آن یک ساعت پایانی 
اوایل امسال یا در ماه‌های پیش‌تر از آن ارتباط ما با استاد چشمی بود. این را هم اعظم‌منش می‌گوید و ادامه می‌دهد: «البته دخترشان می‌گفتند گاهی من حس می‌کنم که صدای مرا می‌شنود. شاید حق با ایشان بوده باشد. نمی‌دانم... بعد از آن البته حالشان آنقدر بد بود که نمی‌شد با ایشان ارتباط گرفت». اعظم‌منش درباره سختی‌های مراقبت از محمدرضا شجریان می‌گوید: «روز آخر که باید عملیات احیا انجام می‌شد، روز بسیار سختی بود. همه این روزها سخت بود به‌خصوص که خودشان هم اذیت می‌شدند اما آن یک ساعت آخر که مجبور به ماساژ قلبی و اعلام کد و... شدیم، دقایق سختی بود. بعد هم که وقت وداع آخر رسید و...». سیامک امیری اما نگاه دیگری دارد؛ «انجام دادن امور روتینی که هر روز انجام می‌دهیم، انگار برای استاد سخت بود. اینکه ببینی استاد مسلم موسیقی ایران در آن حال نامساعد روی تخت افتاده... اینکه همه تلاشت را می‌کنی اما تغییر خاصی ایجاد نمی‌شود... .» حالا اتاق کنجICU  خالی شده. کم‌کم باید بیمارستان را ترک کنم. دیگر حتی گل‌های روی تخت هم خشک شده‌اند. به رسم‌ِ جادوی زمان  همه انگار به روتین پیش از هفدهم مهرماه برمی‌گردند. بیمارها بی‌ادعا روی تخت دراز کشیده‌اند. سرم‌ها چکه‌چکه می‌کنند. سکوت همان سکوت همیشه بیمارستان است اما موسیقی ایران، دیگر «شجریان» ندارد.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :