من الآن مدرسه هستم. امسال مدرسهام را عوض کردهام. چند ماه است در مدرسهای درس میخوانم که چندبار بیشتر به آنجا نرفتهام! امروز با هماهنگی آمدهام اینجا تا دستکم با در و دیوار و چند نفر از کادر مدرسه آشنا شوم. اینجا همهچیز برایم عجیب و غریب است.
مرد، شیشههای مغازه را تمیز میکند. کلاه بافتنیاش را تا زیر ابروهایش پایین کشیده، یک دستش را توی جیبش کرده و با دست دیگرش پارچهی رنگورو رفتهای را روی ویترین مغازهاش میکشد.
امتحان، غولی است که میخواهد حال ما را بگیرد! حضوری و غیرحضوری هم ندارد. معلمها معتقدند آزمونهای آنلاین و غیرحضوری، به همهی ما یادآوری کرده که نمره، دلیلی برای برتری و شایستگی نیست؛ کسی که پشت فرمان درسخواندن نشسته و درست میراند، برندهی این بازی است!
حتی اگر چهرهاش را نشناسید، به محض دیدنش در خیابان میتوانید حدس بزنید که شاعر است! «عباسعلی سپاهییونسی»، همیشه لبخند میزند، آرام و خوشسخن است، معمولاً با دوچرخه تردد میکند، بیشتر وقتها مقصدش بهجایی در دل طبیعت میرسد و همیشه دنبال این است که دست کسی را بگیرد و به داد کسی برسد.
نام دوسالانهی ملی مجسمهسازی تهران که به گوشم میخورَد، اول از همه مجسمههای افراد معروف به ذهنم میآید. وقتی وارد تالار وحدت میشوم، این تصور از بین میرود و با شکلهای گوناگونی از هنرهای تجسمی روبهرو میشوم.
ژنده و ژولیده و از همهجا درمانده بود. دست به هر کاری میزد، نفعی نمیبرد. خیال برش داشت که اگر شبانه به قصر پادشاه دستبُرد بزند آنقدر نصیبش میشود که دیگر تا آخر عمر دستش را جلوی کسی دراز نکند.
لابد باز هم مثل شمارههای قبل دارید از روی تیتر و تصویرگری مکافاتنامه قضاوت میکنید و پیش خودتان حدس زدهاید که این قسمت از مکافاتنامه دربارهی چیست. اما اشتباه میکنید!
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .