قتل همسر پس از مرخص شدن از بیمارستان روانی
مردی پس از ترخیص از بیمارستان روانی به خانه بازگشت و در درگیری بر سر ارثیه، همسرش را به قتل رساند.
به گزارش همشهری، راز این جنایت خانوادگی با زیرکی پسر خانواده فاش شد.
ماجرا از این قرار است که چهارشنبه هفته گذشته نوجوانی قدم در کلانتری 164قائم گذاشت و خبر از ناپدید شدن مادرش داد. وی گفت: روز گذشته (سهشنبه) از مدرسه به خانه برگشتم، اما خبری از مادرم نبود. سابقه نداشت که او بیخبر جایی برود. از پدرم و برادر دیگرم سراغش را گرفتم، اما هیچکس اطلاعی از او نداشت. به موبایلش زنگ زدم، اما خاموش بود. به چند نفر از دوستان و بستگانمان زنگ زدم و به جایی نرسیدم. وی ادامه داد: پدرم هم جواب سر بالا میداد و با توجه به اینکه پدر و مادرم از مدتها قبل با یکدیگر اختلاف داشتند، احتمال میدهم پدرم بلایی سر او آورده باشد.
تماس با پلیس
اظهارات این پسرنوجوان کافی بود تا پروندهای درخصوص ناپدیدشدن مادر وی تشکیل شود. درحالیکه تحقیقات در این خصوص آغاز شده بود، پسرنوجوان با پلیس تماس گرفت و گفت پدرش، مادرش را به قتل رسانده است.
وی توضیح داد: وقتی از کلانتری به خانه برگشتم، باز سراغ مادرم را از پدرم گرفتم. پدرم اینبار گفت مادرت دیروز از خانه بیرون رفته و گفته تا چند روز برنمیگردد. به او مشکوک شدم و گفتم بلایی سر مادرم آورده ای؟ او با عصبانیت فریاد زد که مادرت راکشتهام.
اقرار
پس از تماس این پسر نوجوان ماجرا به قاضی ساسان غلامی کشیک جنایی تهران اعلام شد و قاضی جنایی دستور داد تا همسر زن بازداشت شود. این مرد اگرچه در بازجوییهای اولیه اصرارداشت که اطلاعی از همسرش ندارد و آخرین بار او برای انجام کاری از خانه بیرون رفته و دیگر بازنگشته است، اما سرانجام لب به اعتراف گشود و به قتل همسرش اقرار کرد. او گفت در درگیری همسرش را خفه کرده است. وی ادامه داد: دعوای ما بر سر ارثیه پدری من بود. مدام مرا سرزنش میکرد و میگفت حقت را خوردهاند. خواهر و برادرانم را زیر سؤال میبرد و این موضوع همیشه مرا عصبی میکرد تا اینکه روز حادثه او را به قتل رساندم. پس از قتل تصمیم گرفتم جسد را پنهان کنم، اما نتوانستم آن را از خانه خارج کنم. به همین دلیل جسد همسرم را در حمام خانه مثله کردم. بقایای آن را درچند نایلون ریختم و به سمت ارتفاعات لواسانات رفتم.در بین راه هم نایلونها را رها کردم.
پس از اقرارهولناک این متهم، قاضی جنایی تهران به همراه گروهی از مأموران تجسس راهی محل رها کردن بقایای اجساد شدند و به جست و جو پرداختند. تیم جنایی در عملیاتی 6ساعته موفق شد برخی از بقایای جسد را کشف کند. تحقیقات در این پرونده برای کشف بقایای دیگر جسد ادامه دارد. از سوی دیگر برای متهم به قتل قرار قانونی صادر شده و او برای بررسی سلامت روانی به پزشکی قانونی معرفی شده است.
گفتوگو
45روز در بیمارستان روانی
متهم به قتل مدعی است که همسرش، دو نفر را اجیر کرده و آنها به زور او را به بیمارستان روانی بردهاند. 45روز در آنجا بستری بوده و پس از ترخیص دست به جنایت زده است.
چون در بیمارستان بستری شدهبودی از همسرت کینه به دل گرفتی؟
من با همسرم از مدتها قبل اختلاف داشتم. درست است که بهخاطر این موضوع از دست او ناراحت بودم، اما اختلاف اصلی ما بهدلیل این بود که همسرم میگفت چرا ارثیه ات کم است. چرا تو را فریب دادهاند، چرا حقت را خوردهاند. اختلاف ما بر سر این چیزها بود که خب این کار همسرم هم مزید بر علت شد. او اگر میخواست به من کمک کند، میتوانست با آرامش مرا به بیمارستان منتقل کند نه اینکه دو نفر به خانهام بیایند و مرا با زور ببرند.
مگر آنها از طرف بیمارستان نیامده بودند؟
گفتم که. او میتوانست مرا با آرامش به بیمارستان ببرد. انگار با این کار میخواست از شر من خلاص شود.
چند وقت است از بیماری روحی رنج میبری؟
اگر واقعبین باشیم همه ما بیماری روحی داریم. من هم بهخاطر مشکلاتی که این اواخر داشتم کمی اعصابم ضعیف شده بود اما نه در حد اینکه بخواهند با زور مرا ببرند و بستری کنند.
بعد از اینکه ترخیص شدی چه شد؟
45روز در بیمارستان بودم و روز آخر دکتر گفت حالت خوب است و میتوانی به خانه بروی. روز سهشنبه دهم دیماه بود که از بیمارستان مرخص شدم و درست همان روز همسرم را به قتل رساندم.
از روز حادثه و جنایت بگو چه شد که جان همسرت را گرفتی؟
من از ابتدا قصد کشتن او را نداشتم. روز حادثه وقتی از بیمارستان مرخص شدم به خانه رفتم. پسربزرگم سرکار بود و پسرکوچکم هم به مدرسه رفته بود. اصلا درخصوص اینکه چرا مرا به زور به بیمارستان برده حرفی نزدم اما او خودش دوباره شروع کرد و موضوع ارث و میراث را پیش کشید. باز همان حرفهای تکراری. میگفت خواهر و برادرانت سهمت را بالا کشیدهاند و پول کمی به تو دادهاند. مثل همیشه جر و بحثمان شد و من که بهشدت عصبانی بودم با دست دهانش را گرفتم. او فریاد میزد و من میخواستم آرام شود اما بهخودم که آمدم متوجه شدم نفس نمیکشد و جانش را از دست داده است.
بعد چه کردی؟
وحشت کرده بودم چون هر لحظه ممکن بود پسرکوچکم از مدرسه برسد و مادرش را در آن وضعیت ببیند. نمیدانستم باید جسد را کجا پنهان کنم. ابتدا او را روی زمین کشیدم تا به بیرون از خانه ببرم اما نتوانستم. بعد از آن تصمیم گرفتم جسد را مثله کنم. آن را به حمام بردم و بعد از مثله کردن، قطعات آن را داخل چند نایلون گذاشتم. بعد از آن همه جا را شستم و کیسهها را به داخل صندوق عقب ماشینم منتقل کردم. راه افتادم به سمت ارتفاعات لواسانات.دیوانه وار رانندگی میکردم و هرجا میدیدم خلوت است توقف میکردم و برخی از کیسهها را به بیرون میانداختم. بعد از آن هم به خانه برگشتم اما پسرکوچکم گیر داده بود که مادرش کجاست. انگار بو برده بود و در نهایت مرا لو داد.