• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
پنج شنبه 7 شهریور 1398
کد مطلب : 75472
+
-

غلظت خون

یادداشت
غلظت خون

محمد سرابی/روزنامه‌نگار

در یکی از انجمن‌های دانشجویی آشنا شدیم. پسر‌‌های دانشجو دور هم جمع می‌شدیم و درباره نسبت علم با پدیده‌های دنیای قدیم مثل هنر و فلسفه و دین حرف می‌زدیم؛ اینکه دانش به‌تنهایی اسطوره را عقب زده و در مقابل باور‌ها قرار گرفته یا فناوری به آن کمک کرده است و اینکه انسان امروزی که با کد ملی خودش را معرفی می‌کند چقدر با انسان دیروز که لهجه قبیله‌اش را داشت، فرق دارد. فکر می‌کردیم دانستن این چیز‌ها در زندگی آینده به دردمان می‌خورد. رفیق ما، به جز اینها در شب‌شعر دانشگاه با اعتماد به نفس پشت تریبون می‌ایستاد و شعر‌هایش را می‌خواند و بعد صبر می‌کرد تا صدای دست‌زدن‌ها فروکش کند. در گروه چند نفری‌مان، کتاب‌های شعر و رمان را دست به‌دست می‌چرخاندیم تا همانطور که در کوهنوردی‌های آخر هفته، اکسیژن کوهستان را با نفس‌های عمیق تا درون رگ‌هایمان فرومی‌کشیدیم، موضوعی برای بحث داشته باشیم. دانشگاه تمام شد و پراکنده شدیم. بعد از 20 سال اسمش را در اینستاگرام دیدم. تمام عکس‌هایش از خودش بود؛ در جشن تولد، در رستوران، با بچه‌اش در پارک، در حال قلیان کشیدن و بیرون دادن دود غلیظ در قهوه‌خانه‌ای وسط جاده یا سفر‌ه‌خانه‌ای میان شهر. گهگاه از بوته گل یا درخت تنهایی عکس گرفته بود اما متن زیر عکس دلخوری از روزگار بود و ربطی به تصویر نداشت. فکر ‌کردم شاید چیزی از آن شور جوانی باقی‌ مانده باشد. پیام دادم و شماره‌اش را خواستم. زنگ زدم. خوشحال شد.  یک ساعت حرف زدن را از قیمت پراید قسطی و خرابی‌ موتور گفت. پرسیدم که هنوز شعر و ادبیات را دنبال می‌کند یا نه. گفت برای ترک سیگار سراغ قلیان رفته ولی نتوانسته سیگار را ترک کند و حالا غلظت خون هم گرفته است. از دوستان مشترک پرسیدم. تعریف کرد که به بانک رفته و بدون کارت ملی جدید، کارش را انجام نداده‌‌اند. از شهریه مدرسه که زیاد می‌شود، ترافیک که تمام نمی‌شود و قرص‌هایی که فایده ندارد، می‌گفت و فرصت نمی‌شد از دوران دانشجویی یادی کنیم.

این خبر را به اشتراک بگذارید