رسول بهروش
بعد از مصاحبه نامناسب رئیس کمیته انضباطی و استفاده ناشیانه او از عبارت «بچه شهرستانی» موج بسیار بزرگی از اعتراضات علیه اسماعیل حسنزاده شکل گرفت؛ آنقدر که هیچکدام از توضیحات و توجیهات آقای رئیس هم کارگر نیفتاد و «با افتخار شهرستانی هستم» به یک هشتگ پرهوادار تبدیل شد. دیروز و در حاشیه بازی استقلال و العین در هفته دوم لیگ قهرمانان آسیا، بار دیگر بهطور گسترده شاهد پارچهنوشتههایی در اعتراض به این عبارت بودیم. آنچه نشان میدهد این رشته سر دراز دارد و قرار نیست جنجال و کدورت به این سادگیها به پایان برسد. در حاشیه این ماجرا،2 نکته قابل توجه وجود دارد که نادیده باقی مانده است.
1- جای کوچکترین تردیدی نیست که سخنان رئیس کمیته انضباطی جالب نبود. الان در حالی عمده توجهات معطوف بهعبارت «بچهشهرستانی» شده که مفهوم و معنای حرف حسنزاده از این هم بدتر و غیرقابل دفاعتر بوده است. او میگوید: «بازیکنی که2 روز است از شهرستان آمده و هنوز خیابانهای تهران را بلد نیست، از وزیر انتقاد میکند و رسانهها هم به آن میپردازند». این چه منطقی است؟ مگر یک نفر برای انتقاد از وزیر یا هر مسئول دیگری باید حتما اهل تهران باشد و خیابانهای پایتخت را بشناسد؟ کسانی که در این مملکت بر منصب امور نشستهاند، در مقابل تمام آحاد جامعه موظف به خدمتگزاری و پاسخگویی هستند. حالا اینکه این «وظیفه» چقدر ادا میشود و جنبه عملی پیدا میکند یک بحث دیگر است اما حتی ساکنان دور افتادهترین مناطق ایران هم بر سر مسئولین «دین» دارند و در حق مطالبهگری با دیگران برابرند. تازه شاید محرومترها از حقوق بیشتری هم در این زمینه برخوردار باشند. این یعنی اصل و فرع، لفظ و محتوا و صفر تا صد حرف رئیس کمیته انضباطی غلط بوده؛ اما آیا واقعا دامنزدن به این موضوع کافی نیست؟ یک نفر یک اشتباهی کرده و همهچیز تمام شده، پس چرا «وا» نمیدهیم و ول نمیکنیم؟ مگر خود ما در زندگی روزمره عاری از عیب و خطا هستیم؟ چرا خیلی از ما ایرانیها اینقدر عصبی و زودرنج شدهایم و آماده غرقشدن در بحرانهای کاذب هستیم؟ چرا تحملکردن دو خط مطلب، یک سکانس از یک سریال یا چهار کلمه شوخی شفاهی که شاید حتی غلط هم بوده، برای ما این همه سخت شده است؟ مخصوصا وقتی میدانیم خود حسنزاده متولد طالش است و صراحتا از «روستازاده»بودن خودش حرف میزند، آیا بهتر نیست اولویت را به سهویبودن اشتباه او بدهیم و جنجالهای به دردنخور و نفرتزا را کنار بگذاریم؟
2- در هشتگی که به این بهانه بهوجود آمده، کلمهای وجود دارد که یک اشتباه اساسی تئوریک در جامعه ایرانی را نمایندگی میکند؛ آنجا که معترضان نوشتهاند: با «افتخار» شهرستانیام. یک لحظه به واژگانی از این دست که هر روز بهطور انبوه بهکار میبریم دقت کنید؛ آیا صرف شهرستانیبودن افتخار است؟ آیا صرف تهرانیبودن افتخار است؟ این مرزبندیهای انتسابی و تفاخر به فاکتورهایی که انتخابشان دست خود آدم نبوده، مال جوامع مدرن نیست. البته که حب وطن و علاقه به زادبوم خصلت بسیار پسندیدهای است اما آدمها بیشتر باید به چیزهایی افتخار کنند که خودشان ساختهاند و خودشان بهدست آوردهاند. پیشرفت در علم و دانش، کارآفرینی و راهانداختن کسب و کار برای مردم، درخشش در ورزش و هنر، نرنجاندن دیگران و گرفتن دست نیازمندان... اینها چیزهایی هستند که آدم میتواند به آنها افتخار کند، اما اینکه کجا زاده شدهایم، مگر دست خودمان بوده که به آن مباهات کنیم؟ افتخار صرف به شهرستانیبودن شبیه تفاخر مضحک برخی اهالی تهران است که چون گمان میکنند پدر و مادرشان آنها را در پایتخت به دنیا آوردهاند، لابد بالاتر و بهتر از دیگران هستند. زندگی روزمره ما پر از این افتخارهای جعلی است؛ مثل افتخار به بچه پایینشهر بودن یا پزدادن بهخاطر سکونت در مناطق مرفهنشین شهر. کدامیک از اینها خودبهخود مایه خوشحالیاند؟ کاش کاری کنیم که بهکار بیاید و بعد هر چه دلمان خواست به آن افتخار کنیم.
با «افتخار» شهرستانی نباشید
در همینه زمینه :